sutern rings

sutern rings

در جستجوی دانش
sutern rings

sutern rings

در جستجوی دانش

ماجرای امیر حسین و دوست عراقی او

اجرای امیر حسین و دوست عراقی او  

 

طبق معمول با امیر حسین برای بازی بدمینتون به پارک ملت رفته بودیم  . 

چند لحظه نگذشته بود که متوجه شدم پسر بچه ای دارد مشتاقانه بازی من و امیر را نگاه  

می کند  . وقتی متوجه شد من به او نگاه می کنم اندکی نزدیک تر آمد و سرش را به علامت سلام تکانی داد . من هم جوابش را داد و به ادامه ی بازی مشغول شدیم . پسرک هنوز آنجا ایستاده بود و به بازی ما نگاه می کرد .  

به او اشاره کردم و گفتم دوست داری با امیر حسین بازی کنی .  

مثل این که منتظر حرف من بود با سرعت جلو آمد و راکت را از دست من گرفت و شروع به بازی کرد  

متاسفانه بلد نبود چگونه بازی کند . و امیر هم از این موضوع ناراحت بود و کم کم داشت عصبانی  

می شد .  

برای این که امیر را از این وضعیت خارج کنم  

به امیر گفتم کمی استراحت کن تا من با دوستت بازی کنم .  

ابتدا برای او روش بازی و نحوه ی سرویس زدن را توضیح دادم اما در ضمن صحبت هایم متوجه شدم خیلی به حرف هایم گوش نمی کند .  

صحبتم را قطع کردم و مشغول بازی شدم پسرک فکر کرد من ناراحت هستم  

 

به من نزدیک شد و آهسته به زبان عربی گفت : من اهل عراق هستم و در بغداد بدنیا آمده ام  

 

و فارسی هم بلد نیستم .  

 

تازه متوجه شده بودم که چرا به حرف هایم توجه نمی کرد .  

 

با خودم گفتم اشکالی نداره بالاخره مقداری کلمات عربی بلدم و با همان کلمات با او صحبت  

 می کنم  

خواستم از او بپرسم کلاس چندم هستی و نام مدرسه ات چیست ؟  

هرچی به مغزم فشار آوردم چیزی ازش بیرون نیامد که نیامد  

آخرش برای اینکه خودم را راحت کنم به انگلیسی ازش پرسید م انگلیسی بلدی؟؟  

او هم گفت نه . 

 

احساس خوبی نداشتم.  

 راکت را دادم به امیر حسین و رفتم گوشه ای نشستم . 

و از این که نتوانسته بودم حتی یک کلمه  با آن کودک صحبت کنم احساش شرم می کردم  

در همین فکر ها بودم که صدای خنده ی امیر و آن کودک مرا به خود آورد  

دیدم دو تایی مشغول صحبت کرن با هم هستند  

امیر به فارسی و او هم به عربی  

و آن چنان مشغول صحبت کردن با هم بودند که گویی حرف های هم دیگر را می فهمند .  

 

یاد داستان زوربای یونانی ( کازانتزاکیس ) افتادم که وقتی زوربا با مرد روسی برخورد کرد  

چون حرف یکدیگر را نمی فهمیدند برای هم ساز زدند و رقصیدند . و از یکدیگر خداحافظی کردند . بعد ها زوربا از او به عنوان بهترین دوستش یاد میکرد .  

 

الان هم امیر و دوست عربش حتی یک کلمه از حرف های همدیگه رو نمی فهمیدند ولی داشتند به سرعت با هم دوست می شدند  

به طوری که وقتی پدرش صداش کرد که بروند . نمی خواست از امیر جدا بشه  

 

هنگام خداحافظی محکم بایکدیگه دست دادند و از هم جدا شدند .  

من هم از این فرصت استفاده کردم و عکسی برای یادگاری از آن ها گرفتم  

راستی یادم رفت بگم اسم اون پسرک مرصل بود و کلاس ششم و در مدرسه ای در بغداد درس 

 می خوند .   

 

نظرات 5 + ارسال نظر
sa دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:56 ب.ظ

آقا سلام خیلی قشنگ بود اما مرصل با سین است

وقتی ببینمت جوابتو میدم

معید برادران دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:51 ب.ظ http://smbh.mihanblog.com

جالبه آقا ما خودمونو کشتیم نتونستیم یک pam pall
پیدا کنیم بعد پسرتون به این راحتی پیدا کرده.(حالا شاید pam pall نباشه وولی خوببببببببب)

مایکل فارادی شنبه 3 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:12 ب.ظ

سلام آقای آل داوود امیدوارم حالتون خوب باشه

ماجرای قشنگی بود خیلی خوشم اومد





ارادتمند شما

مایکل فارادی

rabert kokh (رابرت کوخ) سه‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 07:40 ب.ظ http://rabert-kokh.blogsky.com

آقای آل داوود امید وارم هالتان خوب باشد.از آن وقتی داشتید برای امیرحسین جان لباس میخریدید و با من صحبت کردید به یاد پار سال و پیارسال افتادم. در مدرسه هاشمی نژاد جای رادین خالی است اما در آنجا هم برای آن بهتر است.امیدوارم رادین و سهیل هم این post را بخانند. با آرزوی سلامتی برای شما





رابرت کوخ پ . ر

سلام رابرت عزیز
اره سال های خوب و پر خاطره ای بود
همیشه ان سال ها و شما در ذهن من می مانید .
می خوانند
یک غلط
نموره 19

rabert kokh پنج‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:44 ب.ظ http://rabert-kokh.blogsky.com

MerC aghaie all davood man ham VaghT be Weblog shoma miam iad oon sal haie khobiiiiiiiii mioftam

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد