sutern rings

sutern rings

در جستجوی دانش
sutern rings

sutern rings

در جستجوی دانش

دانشمندانی که جانشان را فدای هدفشان کردند!

دانشمندانی که جانشان را فدای هدفشان کردند!

      گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

هر کدام از ابزارها و دستگاه‌هایی که ما اکنون در زندگی عادی خود از آنها استفاده می‌کنیم یا به هر شکل ممکن عواملی که در تکنولوژی های فعلی مطرح هستند ثمره تلاش‌های بی‌وقفه دانشمندان و افراد زیادی بوده‌اند که اگر فداکاری، ریسک‌پذیری، شهامت و ماجراجویی این افراد نبود شاید ما هیچکدام از این فناوری‌ها و ابزارها را در اختیار نداشتیم.





الیزابت اسکیم
Elizabeth Ascheim

مخترع اشعه ایکس

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

مدت کوتاهی بعد از مرگ مادر، الیزابت اسکیم با پزشک مادرش (دکتر وولف) ازدواج کرد. از آن زمان، او شیفته اختراع تازه آن هنگام، یعنی اشعه ایکس شد. وی کار قبلی‌اش را که کتابداری بود رها کرد تا در آزمایشات شوهرش شرکت کند. آنها یک ماشین اشعه ایکس خریدند و نخستین آزمایشگاه اشعه ایکس را در سانفرانسیکو احداث کردند. متأسفانه آنها از عوارض اشعه ایکس آگاه نبودند و خودشان را در آزمایشات در معرض اشعه قرار می‌دادند و موضوع آزمایشات می‌شدند. سرانجام الیزابت اسکیم در نتیجه سرطان درگذشت. الیزابت اسکیم اهل ایالت سانفرانسیسکو در امریکا بود.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
لوییس اسلوتین
Louis Slotin

واکنش بریلیوم اتمی
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

وی در پروژه منهتن که هدفش درست کردن نخستین بمب هسته‌ای بود شرکت داشت. در یکی از آزمایشات او به صورت تصادفی ظرفی محتوی بریلیوم را در درون محفظه دیگری رها کرد که باعث یک واکنش خطرناک شد. بقیه دانشمندانی که در اتاق بودند، هاله آبی یونیزاسیون را مشاهده کردند و موجی از گرما را حس کردند. میزان اشعه‌ای که او دریافت کرد، تقریبا به اندازه اشعه‌ای است که در صورت فاصله ۱۵۰۰ متری از یک اتفجار اتمی، نصیب آدم می‌شود. اسلوتین را بالافاصله به بیمارستان بردند، اما او نه روز بعد درگذشت. لوییس اسلوتین اهل کانادا بود.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
اتو لیلینتال
Otto Lilienthal

پیشگام در هوانوردی
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

او را پادشاه گلایدر می‌شناختند. لیلینتال، یکی از پیشگامان هوانوردی بود و نخستین انسانی بود که چندین پرواز موفق با گلایدر داشت. عکس‌های او در همه روزنامه‌ها و مجلات چاپ می‌شدند و منجر به این عقیده عمومی می‌شدند که هوانوردی، امری ممکن خواهد شد. اما در جریان پروازی در سال ۱۸۹۶، ستون مهره او بعد از سقوط از ارتفاع ۱۷ متری شکست. آخرین حرف او این بود که فداکاری‌های کوچک باید انجام شوند. اتو لیلینتال اهل آلمان بود.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
ماری کوری
Marie Curie

کشف رادیوم
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net

ماری کوری، نیازی به معرفی ندارد. او با همکاری شوهرش پی یر کوری در سال ۱۸۹۸ رادیوم را که یکی از عناصر رادیواکتیو است کشف کردند و بدنبال این کشف، مشغول خواص این عنصر بودند که در ذرات خرد رادیوم اشعه آلفا، اشعه بتا و اشعه گاما مشاهده شد و بعدها متأسفانه مشخص شد که تماس مداوم با این نوع اشعه ها می‌تواند منتهی به بیماری شود. ماری کوری در سال ۱۹۳۴ در نتیجه ابتلا به لوسمی درگذشت. ماری کوری متولد ورشو در لهستان بود.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
جان گادفری پاری توماس
John Godfrey Parry Thomas

رکورد سرعت در اتومبیلرانی
گروه اینترنتی پرشیـن استار | www.Persian-Star.org

او یک مهندس و اتومبیلران ولزی بود. آرزوی زندگی او شکستن رکورد سرعت مالکوم کمپل بود. به همین منظور او اتومبیلی به نام "بابز" ساخت. اما در جریان تلاش برای شکست رکورد، یکی از زنجیرهای اتومبیل او پاره شدن و به گردنش برخورد کرد و منجر به مرگ فوری او شد. جان گادفری پاری توماس اهل ایالت ولز در بریتانیا بود.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
الکساندر بوگدانف
Alexander Bogdanov

تلاش برای جوانی پایدار
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

در تلاش برای جوانی همیشگی، او شروع به آزمایشاتی روی انتقال خون کرد. او تزریق خون را روی خودش امتحان کرد و ادعا کرد که طاس شدنش متوقف شده و دید چشمش بهتر شده است. اما او اصلا خون‌های اهداکننده‌ها را آزمایش نمی‌کرد و در یکی از آزمایشان خون فردی مبتلا به مالاریا و سل را به خودش تزریق کرد و در نتیجه عوارض این تزریق درگذشت! الکساندر بوگدانف متولد روسیه بود.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
جان فرانسیس دو روزیه
Jean Francois De Rozier

شوق صعود با بالون
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

او معلم فیزیک و شیمی بود. وی یکی از کسانی بود که نخستین پرواز بالون را نظاره کرده بود و همین مطلب شوق پرواز را در او ایجاد کرده بود. او نخستین کسی بود که با بالون به ارتفاع ۹۰۰ متری رسید. او کارش را در این مرحله متوقف نکرد و در تلاش بعدی در نظر داشت از فراز کانال انگلیس یا مانش، از انگلیس به فرانسه برود. متأسفانه بعد از اینکه او ۴۵۰ متر اوج گرفت، بالونش منفجر شد و منجر به مرگ وی گردید. جان فرانسیس دو روزیه فرانسوی بود.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
کارل اسکیل
Karl Scheele

کشف عناصر شیمیایی
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

او یک داروساز بود و شخصی بود که عناصر شیمیایی زیادی مثل اکسپژن، کلورین، تنگستن، منگنز و مولیبیدن را کشف کرده بود. اما او عادت عجیبی داشت و آن چیزی نبود جز "چشیدن کشفیاتش"! او گرچه در یک نوبت، بعد از چشیدن سیانید هیدروژن، نمرد! اما دفعه بعد، پس از چشیدن جیوه درگذشت! کارل اسکیل سوئدی بود.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
هنری وینستنلی
Henry Winstanley

سازه های فانوس دریایی
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

او فانوس دریایی معروفی را در ادیستون در بریتانیا احداث کره بود. وی که از استحکام سازه‌اش مطمئن بود، ترجیح داد که در حین یک طوفان در درون آن بماند. ولی متأسفانه فانوس دریایی او در هم شکست و وینستنلی و ۵ نفر دیگر در این میان کشته شدند. هنری وینستنلی انگلیسی بود.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
کارل سوسِک
Karel Soucek

کپسول فرود از آبشار
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

او کپسولی اختراع کرده بود که طبق ادعای او می‌توانست شخصی را به سلامت از آبشار نیاگارا بگذراند! در سال ۱۹۸۵، یک شرکت سرمایه‌گذاری حاضر شد که به او برای آزمایش کپسول ویژه‌اش کمک کند. به همین منظور در یکی از مناطق تگزاس آبشاری ۵۵ متری ساخته شد. کپسول او می‌بایست بعد از فرود درون چاله‌ پایین آبشار مصنوعی می‌افتاد. اما متأسفانه کپسول به لبه این چاله برخورد کرد و بر اثر صدمات وارده، سوسِک در روز بعد درگذشت! کارل سوسِک متولد چک اسلواکی بود.

بازی های این هفته ( چند بازی با استفاده از قوانین فیزیک )

 

آموزش قوانین فیزیک با بازی   

 

 

فلش  ( ۱ )  

 

 

 

 

برای دریافت فایل روی تصویر کلیک کنید .  

 

 

 

فلش ( ۲ )   

 

آموزش تقلب در کلاس  

 

هز کسی تونست این بازی را تا آخر بره روش آن را در نطرات بنویسه  

 

البته تا جایی که من خبر دارم شما ( البته نه همتون ) نیازی به آموزش ندارید و   

تازه همتون در این رشته استاد هستید .

 

 

 

 

 

برای دریافت فایل روی تصویر کلیک کنید . 

 

   

 

فلش شماره ( ۳ )  

 

 

 

برای دریافت فایل روی تصویر کلیک کنید . 

یک نامه ی عجیب

 

یک نامه ی عجیب  

 

 

  

 

 

اگه می خواهید به راز نامه پی ببرید   

باید نامه را باز کنید  

 

برای دریافت نامه روی پاکت نامه کلیک کنید   

 

 

هدیه ی جالبی از دوست مرکوری 

  

امیر بختیاری

 

قیمت معجزه

 

قیمت معجزه


وقتی سارا دخترک هشت ساله ای بود، شنید که پدر ومادرش درباره برادر کوچکترش صحبت می کنند. فهمید برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند. پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی توانست هزینه جراحی پرخرج برادر را بپردازد. سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه می تواند پسرمان را نجات دهد.  
سارا با ناراحتی به اتاق خوابش رفت و از زیر تخت، قلک کوچکش را درآورد. قلک را شکست، سکه ها را روی تخت ریخت و آنها را شمرد، فقط 5 دلار.  
 
http://www.fun-group.info/pic/10-08-2009/G/003.jpg

بعد آهسته از در عقبی خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر به داروخانه رفت. جلوی پیشخوان انتظار کشید تا داروساز به او توجه کند ولی داروساز سرش شلوغ تر از آن بود که متوجه بچه ای هشت ساله شود. دخترک پاهایش را به هم می زد و سرفه می کرد، ولی داروساز توجهی نمی کرد، بالاخره حوصله سارا سر رفت و سکه ها را محکم روی شیشه پیشخوان ریخت.
  
 
http://www.fun-group.info/pic/10-08-2009/G/004.jpg
 
 داروساز جا خورد، رو به دخترک کرد و گفت: چه می خواهی؟
دخترک جواب داد: برادرم خیلی مریض است، می خواهم معجزه بخرم.
داروساز با تعجب پرسید: ببخشید؟!!  
 
 
 
مردی که گوشه ایستاده بود و لباس تمیز و مرتبی داشت، از دخترک پرسید: چقدر پول داری؟
دخترک پول ها را کف دستش ریخت و به مرد نشان داد. مرد لبخنـدی زد و گفت: آه چه جالب، فکـر می کنم این پول برای خرید معجزه برادرت کافی باشد!
بعد به آرامی دست او را گرفت و گفت: من می خواهم برادر و والدینت را ببینم، فکر می کنم معجزه برادرت پیش من باشد.
آن مرد ، دکتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شیکاگو بود.  
 
http://www.fun-group.info/pic/10-08-2009/G/008.jpg

فردای آن روز عمل جراحی روی مغز پسرک با موفقیت انجام شد و او از مرگ نجات یافت.
پس از جراحی، پدر نزد دکتـر رفت و گفت: از شما متشکـرم، نجات پسرم یک معجـزه واقعـی بود، می خواهم بدانم بابت هزینه عمل جراحی چقدر باید پرداخت کنم؟

  

دکتر لبخندی زد و گفت: پنج دلار بود که پرداخت شد .
 
http://www.fun-group.info/pic/10-08-2009/G/005.jpg

دختـرک توضیح داد: برادر کوچک من، داخل سـرش چیزی رفته و بابایم می گویـد که فقط معجـزه می تواند او را نجات دهد، من هم می خواهم معجزه بخرم، قیمتش چقدر است؟
داروساز گفت: متاسفم دخترجان، ولی ما اینجا معجزه نمی فروشیم.
چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت: شما را به خدا، او خیلی مریض است، بابایم پول ندارد تا معجزه بخرد این هم تمام پول من است، من کجا می توانم معجزه بخرم؟
  
 
http://www.fun-group.info/pic/10-08-2009/G/007.jpg

کلاس دوست داشتنی ( کلاس دوست خوبم آقای واعظی )

کلاس دوست داشتنی  

 

کلاسی به مساحت ۱۲ متر مربع اما به وسعت قلب همه ی کودکان  

 

برای درک آن بهتره خودتون سری به وبلاگ دوست خوبم آقای واعظی بزنید  

 

http://lovingclass.blogsky.com/ 

 

 

 

  

 

  

 

داستانک

 

 حضرت علی ( َع  ) و کودکان  

 

 

 

 

یک روز علی (ع) به زن فقیری برخورد کرد که چند کودک یتیم داشت که از شدت گرسنگی ، گریه می کردند. آن زن با آنها مشغول بازی بود تا خوابشان ببرد. و آتشی در زیر دیگ روشن کرده بود و در داخل دیگ ، مقداری آب ریخته بود که فکر کنند برای آنها غذا می پزد. حضرت به منزل رفت و ظرف خرما و کیسه ای آرد و قدری روغن و نان و برنج به دوش گرفت و به سوی خانه ی آن زن رفت . قنبر خواهش کرد که آن وسائل را او حمل کند ؛ اما آن حضرت راضی نشد. چون به منزل آن زن رسید ، اجازه خواست و داخل شد . قدری برنج و روغن در داخل دیگ ریخت چون پخته شد ، برای بچه ها حاضر کرد و به آنها خورانید تا سیر شدند. بعد برخاست و با دست و پا میان خانه راه می رفت و «بع بع» می کرد و آن کودکان می خندیدند. سپس از خانه خارج شد. قنبر گفت : «امروز چیز عجیبی مشاهده کردم و شما و دست و پایتان را زمین گذاشته بودید و بع بع می کردید». فرمود : «وقتی که وارد خانه شدم . اطفال را گرسنه و گریان دیدم. خواستم وقت بیرون رفتن آنها را خندان ببینم».  

 

 

 

 

 

جواب حضرت علی به سوال  

علم بهتر است یا ثروت

 

جمعیت زیادی دور حضرت علی حلقه زده بودند. مرد وارد مسجد شد و در فرصتی مناسب پرسید:

-یا علی! سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت؟

-علی در پاسخ گفت: علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شداد.

مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد.

در همین هنگام مرد دیگری وارد مسجد شد و همان‌طور که ایستاده بود بلافاصله پرسید:

-اباالحسن! سؤالی دارم، می‌توانم بپرسم؟ امام در پاسخ آن مرد گفت: بپرس! مرد که آخر جمعیت ایستاده بود پرسید:

-علم بهتر است یا ثروت؟

-علی فرمود: علم بهتر است؛ زیرا علم تو را حفظ می‌کند، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی. نفر دوم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود، همان‌‌جا که ایستاده بود نشست.

- در همین حال سومین نفر وارد شد، او نیز همان سؤال را تکرار کرد،

-و امام در پاسخش فرمود: علم بهتر است؛ زیرا برای شخص عالم دوستان بسیاری است، ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار!

هنوز سخن امام به پایان نرسیده بود که چهارمین نفر وارد مسجد شد. او در حالی که کنار دوستانش می‌نشست، عصای خود را جلو گذاشت و پرسید:

-یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟

-حضرت‌علی در پاسخ به آن مرد فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا اگر از مال انفاق کنی کم می‌شود؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده می‌شود.

-نوبت پنجمین نفر بود. او که مدتی قبل وارد مسجد شده بود و کنار ستون مسجد منتظر ایستاده بود، با تمام شدن سخن امام همان سؤال را تکرار کرد.

-حضرت‌ علی در پاسخ به او فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل می‌دانند، ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد می‌کنند.

-با ورود ششمین نفر سرها به عقب برگشت، مردم با تعجب او را نگاه ‌کردند. یکی از میان جمعیت گفت: حتماً این هم می‌خواهد بداند که علم بهتر است یا ثروت! کسانی که صدایش را شنیده بودند، پوزخندی زدند. مرد، آخر جمعیت کنار دوستانش نشست و با صدای بلندی شروع به سخن کرد:

-یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟

امام نگاهی به جمعیت کرد و گفت: علم بهتر است؛ زیرا ممکن است مال را دزد ببرد، اما ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد. مرد ساکت شد. همهمه‌ای در میان مردم افتاد؛ چه خبر است امروز! چرا همه یک سؤال را می‌پرسند؟ نگاه متعجب مردم گاهی به حضرت‌ علی و گاهی به تازه‌واردها دوخته می‌شد.

در همین هنگام هفتمین نفر که کمی پیش از تمام شدن سخنان حضرت ‌علی وارد مسجد شده بود و در میان جمعیت نشسته بود، پرسید:

-یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟

-امام دستش را به علامت سکوت بالا برد و فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا مال به مرور زمان کهنه می‌شود، اما علم هرچه زمان بر آن بگذرد، پوسیده نخواهد شد. مرد آرام از جا برخاست و کنار دوستانش نشست؛ آن‌گاه آهسته رو به دوستانش کرد و گفت: بیهوده نبود که پیامبر فرمود: من شهر علم هستم و علی هم درِ آن! هرچه از او بپرسیم، جوابی در آستین دارد، بهتر است تا بیش از این مضحکة مردم نشده‌ایم، به دیگران بگوییم، نیایند! مردی که کنار دستش نشسته بود، گفت: از کجا معلوم! شاید این چندتای باقیمانده را نتواند پاسخ دهد، آن‌وقت در میان مردم رسوا می‌شود و ما به مقصود خود می‌رسیم! مردی که آن طرف‌تر نشسته بود، گفت: اگر پاسخ دهد چه؟ حتماً آن‌وقت این ما هستیم که رسوای مردم شده‌ایم! مرد با همان آرامش قلبی گفت: دوستان چه شده است، به این زودی جا زدید! مگر قرارمان یادتان رفته؟ ما باید خلاف گفته‌های پیامبر را به مردم ثابت کنیم.

-در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سؤال دوستانش را پرسید،

-که امام در پاسخش فرمود: علم بهتر است؛ برای اینکه مال و ثروت فقط هنگام مرگ با صاحبش می‌ماند، ولی علم، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است.

سکوت، مجلس را فراگرفته بود، کسی چیزی نمی‌گفت. همه از پاسخ‌‌های امام شگفت‌زده شده بودند که

 -نهمین نفر وارد مسجد شد و در میان بهت و حیرت مردم پرسید: یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟ امام در حالی که تبسمی بر لب داشت، فرمود: علم بهتر است؛ زیرا مال و ثروت انسان را سنگدل می‌کند، اما علم موجب نورانی شدن قلب انسان می‌شود.

نگاه‌های متعجب و سرگردان مردم به در دوخته شده بود، انگار که انتظار دهمین نفر را می‌کشیدند. در همین حال مردی که دست کودکی در دستش بود، وارد مسجد شد. او در آخر مجلس نشست و مشتی خرما در دامن کودک ریخت و به روبه‌رو چشم دوخت. مردم که فکر نمی‌کردند دیگر کسی چیزی بپرسد، سرهایشان را برگرداندند، که در این هنگام مرد پرسید:

-یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟ نگاه‌های متعجب مردم به عقب برگشت. با شنیدن صدای علی مردم به خود آمدند:

علم بهتر است؛ زیرا ثروتمندان تکبر دارند، تا آنجا که گاه ادعای خدایی می‌کنند، اما صاحبان علم همواره فروتن و متواضع‌اند.

سه بنا

سه بنا

 

در دامنه کوهی ، سه بنا زندگی میکردند .کار آنها تراشیدن سنگ هایی بود که از کوه ها استخراج می کردند .

وقتی از اولین بنا پرسیدند : چه کار میکنی ؟" در پاسخ گفت : "سنگ می تراشم " وقتی همین سوال را از دومین بنا شد ، گفت : " سنگ میتراشم تا دیوار بسازم !" و وقتی این پرسش از سومین بنا نیز شد ، هیجان زده پاسخ داد : " قصر بزرگی می سازم که در بالای این کوه قرار خواهد گرفت و همه این سنگها  برای  ساختن پایه های نیرومند قصر هستند  . بعدا سنگ های کوچک تری برای ساخت دیوارهای عظیم و محکم  قصر و سر در وازه های آن  خواهم تراشید ،طرحهای زیبایی بر روی سنگها خواهم تراشید ، سپس ...."

 

 

با هدفی بزرگ  به آیننده بنگرید ، تا کار بزرگی در وجود شما شکل گیرد !

 

بدانید دقیقا چه میخواهد ، آرزوها و هدفهای دقیق به تحقق آن کمک می کند

 

 

یک خوک

یک خوک 

مردی که در کوهستان خانه داشت ، هر شنبه صبح مجبور بود تا از میان جاده ای پرپیچ و خم و خطرناک بگذرد ، اما این مرد از خطر باکی نداشت !

چرا که او ماشین مناسبی داشت تا از میان این خطرات بگذرد ، ضمنا او راننده ای ماهر نیز بود و جاده را مانند کف دست می شناخت.

 

 

یک روز در حالی که داشت به سمت منزلش رانندگی میکرد ، ناگهان در یکی از پیچ ها ی خطرناک جاده ،ماشین دیگری را دید که با سرعت به سمت او حرکت می کرد . سرعت هر دو ماشین زیاد بود ، به همین دلیل کنترل برای هر دو ، مخصوصا برای ماشین روبرو مشکل بود . راننده ماشین روبرو به هر زحمتی که بود ماشین را کنترل کرد و به خط خود برگشت و در حالی که در حال گذشتن از کنار ماشین او بود سرش را از پنجره  بیرون کرد و فریاد زد "خوک" !

مرد در ابتدا تعجب کرد ، اما سریعا تعجب ، جای خود را به عصبانیت داد ، این راننده ماشین روبرو  بود که در مسیر غلط حرکت می کرد ، نه او ، تازه ناسزا هم می گفت؟ مرد که بشدت عصبانی شده بود ، جواب راننده مقابل را داد و سپس احساس آرامش کرد."من در خط خودم حرکت می کردم !"

در همین افکار بود که ناگهان وسط جاده با یک حیوان برخورد کرد : یک خوک!

 

 مرد راننده اولی فکر می کرد راننده مقابل قصد بی احترامی به او را داشته است . اما حقیقت چیز دیگری بود ، راننده مقابل با وجود آنکه در معرض خطر مرگ قرار داشت ، سعی کرده بود تا مرد را از خطر موجود در جاده آگاه کند.

اگر مرد در این مرحله از خود پرسیده بود : "چه اتفاقی افتاده است؟" و سرعت ماشین را کمتر می کرد ، مسلما می توانست خوک را در وسط جاده ببیند.

 

***شما چطور ؟  آیا همیشه قبل از هر عکس العملی فکر میکنید؟  آیا از خود می پرسید "چه اتفاقی افتاده است؟"***

 

چند توصیه ( نه نصیحت )

توی تله های تصمیم گیری نیفتید



اگر می خواهید موفق باشید باید تصمیم گیری های خوب را به بهترین تصمیم های ممکن تبدیل کنید.

ویلیام جیمز معتقد است که وقتی تصمیمی می گیرید، باید نگرانی ها را کنار بگذارید و به جایش شروع کنید به انجام آن...

اما همیشه نمی توانیم از این مطمئن باشیم که تصمیم خوبی گرفته ایم یا نه. بنابراین بعد از تصمیم گیری، باید طوری ادامه دهیم و آن را تکمیل کنیم که نتیجه یک تصمیم گیری خوب باشد یا حتی آن را تبدیل به بهترین تصمیم کند.

http://www.aftab.ir/articles/applied_sciences/social_science/images/6eb2a06e038d560e543ff11d3199c2de.jpg 
 


استعداد بزرگ بدون اراده بزرگ وجود ندارد.

 
بالزاک  
 
 
 
چطور و چگونه بهتر زندگی کنیم 
 
 

 

با کمی مکث جواب داد:

گذشته ات را بدون هیچ تآسفی بپذیر! با اعتماد زمان حال را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو!

ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای بیانداز! شک هایت را باور نکن و هیچ گاه به باورهایت شک نکن! زندگی شگفت انگیز است ، در صورتی که بدانی چطور زندگی کنی. 

 

 

 

مدیـریـت نـگـرش
 

چگونه می‌توان تنفرها را به عشق، کینه‌ها را به محبت، یأس‌ها را به امید، دشمنی‌ها را به دوستی، زشتی‌ها را به زیبایی، ضعف‌‌ها را به قوت، شکست‌ها را به موفقیت، تلخی‌ها را به نشاط و مشکلات را به فرصت‌ها تبدیل نمود؟

 

در دنیا باید از یک چیز ترسید و آن ترس است. 

{روزولت} 

 

 

بدون شرح  

 

 

 

http://iranrooz.persiangig.com/image/mazhabi/namaz.jpg  

 

 

 

خلاقیت 

مروری دوباره به مفاهیم خلاقیت..... 

 

 

جوهر و ذات خلاقیت، تازگی و نو بودن آن است و در نتیجه،  

 

ما استانداردی برای قضاوت درباره ی آن نداریم.

 

{کارل راجرز}

 

شوایتزر و پیری

شوایتزر و پیری

 

آلبرت شوایتزر ، جراح ، موسس بیمارستان ، رییس کالج ، استاد دانشگاه آکسفورد ،در اواخر هفتاد سالگی به دریافت جایزه نوبل نایل شد.

در هشتادمین سالروز تولدش ، در "لامبارن گابون" در منطقه  استوایی آفریقا زندگی میکرد و همین جا بود که بیمارستان مشهورش را برای ساکنسن بومی بنا کرد . در این سن و سال همچنان فعال بود ،به بیمارانش میرسید، می نوشت ،با پیانو آثار باخ را می نواخت و اوقات فراغتش را با دوستان آفریقایی و اروپایی خود میگذراند . شوایتزر تا ۹۰ سالگی که فوت کرد همچنان اثر بخش بود و زندگی پر مفهومی را پشت سر گذاشت.

 

ممکن است بگویید : این گونه اشخاص استثناء هستند . چگونه می توانیم مثل آنها باشیم!

 

نشاط ناشی از شهرت نیست . خوشبختی حاصل اعمال قدرتهای خلاق است. این اشخاص هم از گوشت و خون درست شده اند ، مثل من و شما هستند. اگر آنها توانستند تا پایان عمر و تا کهنسالی پویا و مثبت و سازنده باشند شما هم میتوانید .

 

مهم نیست که مشهور هستید یا نه !