sutern rings

sutern rings

در جستجوی دانش
sutern rings

sutern rings

در جستجوی دانش

کاش هنوز بچه بودیم


بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم 
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود 
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش 
را از نگاهش می توان خواند

کاش برای حرف زدن 
نیازی به صحبت کردن نداشتیم 

کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود 
کاش قلبها در چهره بود 

اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد 
و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم 

... بچه بودیم از آسمان باران می آمد 
بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید 

بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن 
بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه 

بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم 
بزرگ شدیم تو خلوت 

بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست 
بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه 
بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم 
بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی 
بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم

بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن 
بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که 
اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه

کاش هنوزم همه رو 
به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم 
بچه که بودیم اگه با کسی 
دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت

بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم 
بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم 
بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه 

بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود 
بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه 
بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود 
بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم 

بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم 
بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی 

بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند 
بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم... هیچ کس 
نمی فهمد 

بچه بودیم دوستیامون تا نداشت
بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره

بچه که بودیم بچه بودیم 
بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ؛ دیگه همون بچه هم نیستیم 
 










نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد