sutern rings

sutern rings

در جستجوی دانش
sutern rings

sutern rings

در جستجوی دانش

تبریک به پسرم و مهرزاد


برد لیورپول از بشکتاش را به شما تبریک می گویم 


امیدوارم با آرسنال روبرو نشوید تا مزه ی این برد برایتان همیشگی باشد . 



البته خودمونیم برنده شدن از بشیکتاش تبریک نداره اما ....

چند سوال هوش


١.
 

نصف دو به اضافه  دو چند می‌شود؟


    
٢.
 

من غارهای خیلی کوچک را حفر می‌کنم و طلا و نقره در آنجا ذخیره می‌کنم. من پلهای نقره‌ای و تاجهای طلایی می‌سازم. هر کس دیر یا زود به کمک من احتیاج پیدا خواهد کرد اما با این وجود مردم می‌ترسند که اجازه دهند تا من کمکشان کنم. من کیستم؟


    
٣.
 

فرهاد و بیژن برادرند. فرهاد امروز 33 سال دارد. این سه برابر سنی است که بیژن داشت، وقتی که فرهاد به سن امروز بیژن بود. بیژن چند سال دارد؟


    
٤.
 

مردی از دوستش پرسید: من یک دختر دارم. تعداد خواهرها و برادرهای او برابر است. هر کدام از بردارهایش، تعداد خواهرهایش دو برابر تعداد برادرهایش است. من چند پسر و چند دختر دارم؟


    
٥.
 

کلمات زیر دارای یک ارتباط منطقی هستند: 

اقدام
باربی
پاپوش
تفاوت
مثلثی

کلمه  بعدی در این دنباله چیست؟ 

رسانه
کنسرو
صندوق
جاجرود


    
٦.
 اگر نصف عدد 5 برابر با 3 بود، ٣/١ ( یک سوم ) عدد 10 چند می‌شد؟

    
٧.
 

یک عبارت ریاضی بنویسید که مقدارش برابر 24 باشد و در آن از 3 رقم یکسان استفاده شده باشد و هیچکدام از آنها 8 نباشد.


    
٨.
 

محکومی را پیش قاضی بردند. قاضی گفت: یک جمله می‌توانی بگویی. اگر درست بود ترا به دار خواهیم آویخت و اگر اشتباه بود سرت را با شمشیر قطع خواهیم کرد. 

آن محکوم چه جمله‌ای می‌تواند بگوید که از اعدام شدن نجات یابد؟




داستان صبح جمعه

پاداش



مردى در جهنم بود که فرشته‌اى براى کمک به او آمد و گفت: من تو را نجات می‌دهم براى این‌که تو روزى کارى نیک انجام داده‌اى فکر کن ببین آن را به خاطر می‌آورى یا نه؟
او فکر کرد و به یادش آمد که روزى در راهى که می‌رفت عنکبوتى را دید اما براى آن‌که او را له نکند راهش را کج کرد و از سمت دیگرى عبور کرد.
فرشته لبخند زد و بعد ناگهان تار عنکبوتى پایین آمد و فرشته گفت: تارعنکبوت را بگیر و بالا برو تا به بهشت بروى.
مرد تار عنکبوت را گرفت درهمین هنگام جهنمیان دیگر هم که فرصتى براى نجات خود یافتند به سمت تار عنکبوت دست دراز کردند تا بالا بروند اما مرد دست آنها را پس زد تا مبادا تار عنکبوت پاره شود و خود بیفتد. 
ناگهان تار عنکبوت پاره شد و مرد دوباره به سمت جهنم پرت شد فرشته با ناراحتى گفت: تو تنها راه نجاتى را که داشتى با فکر کردن به خود و فراموش کردن دیگران از دست دادى.
دیگر راه نجاتى براى تو نیست و بعد فرشته ناپدید شد.