sutern rings

sutern rings

در جستجوی دانش
sutern rings

sutern rings

در جستجوی دانش

آلبوم تصاویر

 

آیا می خواهید تصاویر بزرگ ترین فیزیک دانان تاریخ را ببینید  

 

در این سایت شما می توانید این تصاویر را ملاحظه نمایید .  

 

 

http://th.physik.uni-frankfurt.de/~jr/physlist.html#einstein 

 

 

 

 

برادران رایت

 

 

برادران رایت   

 

 

 

 

 

 

تقدیم به دوستان پژوهنده و جوان پاکسیما و ریاضی برای تلاش شبانه روزی آنان  

 

برای ساخت بالن ازمایشی  

 

که پس از تقریبا ده بار شکست در آزمایش های اولیه بالاخره موفق شدند بالن خود را در کلاس به ارتفاع ۲ متر و در حدود ۵۶ ثانیه به پرواز در آورند .

 

 

 برادران رایت

برادران رایت، دو برادر آمریکایی اهل اوهایو بودند که  

 

 به خاطر اختراع اولین هواپیمای قابل کنترل توانمند و  

 

سنگین تر از هوا در سال 1903مشهور شدند. 

ویلبر رایت در سال 1876 در «میل ویل» ایندیانا به دنیا آمد و ارویل رایت به سال 1871 در «دیتون» اوهایو زاده شد. هر دو برادر تحصیلات دبیرستانی داشتند ولی هیچ‌کدام موفق به دریافت دیپلم نشدند.

این دو جوان در زمینه مکانیک نابغه بودند و به موضوع پرواز انسان علاقه زیادی داشتند. در سال 1892 مغازه‌ای را دائر کردند که در آن به فروش، تعمیر و ساخت دوچرخه مشغول شدند. این کار پول مورد نیاز را برای کار مورد علاقه آنان، تحقیقات هوانوردی، تأمین می‌کرد. آنان با علاقه ی زیاد، نوشته‌های کسانی مثل اوتولیتلینتهال، اوکتاو چانوت و ساموئل لانگلی را که در زمینه هوانوردی کار کرده بودند، مطالعه کردند و در سال 1899 کار خود را آغاز نمودند. با بیش از چهار سال کار در دسامبر 1903 تلاش‌های آنان با موفقیت به نتیجه رسید. 

 

 پرواز

 

 

 

 

 

  

 

 

برای برخی ممکن است موفقیت برادران رایت تعجب‌انگیز باشد مخصوصاً هنگامی که بدانند افراد زیادی که در این راه تلاش کردند با شکست مواجه شده بودند. اما این دو برادر با دو فکر و دو اندیشه که بهتر ازیک اندیشه واحد کارایی دارد کار می کردند و همچنین آنها همیشه با یکدیگر کار می‌کردند و همکاری کاملی با هم داشتند و تصمیم گرفته بودند قبل از اینکه برای ساخت هواپیمای موتوردار تلاش کنند به یادگیری چگونگی پرواز بپردازند. موفقیت برادران رایت به این عوامل بستگی داشت. 

 

 

 

 

 

 برادران رایت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چگونه می‌توان بدون داشتن هواپیما پرواز کردن را یاد گرفت؟

در پاسخ باید گفت که برادران رایت با استفاده از گلایدر(هواگردی با بال ثابت که برای پرواز بدون استفاده از نیروی موتور طراحی شده باشد) چگونگی پرواز را فراگرفتند. آنها کار با بادبادک‌ها و گلایدرها را در سال 1899 آغاز کردند. برادران رایت قبل از اینکه ساخت اولین هواپیمای موتوردار را آغاز کنند بهترین و با تجربه‌ترین خلبان‌های گلایدر در جهان بودند.

آنها سالها بر روی گلایدرها و وسایل نقلیه مشابه، قبل از نخستین پروازشان کار می‌کردند. آنها همچنین بخاطر ابداع اولین روش منطقی برای هدایت هواپیما شهرت دارند. 

 

 

 

 

 

 

برای قرن‌‌های بیشمار پرواز رؤیای انسان بود. مردمان کارآزموده همواره بر این باور بودند که قالیچه پرنده داستان‌های هزارو یک شب تنها یک رؤیا است و نمی‌تواند در دنیای واقعی وجود داشته باشد. اما برادران رایت این رؤیای دیرینه ی بشر را به حقیقت تبدیل کردند. و امروزه می توان مسافت های بسیار طولانی را در عرض چند ساعت طی کرد و به مقصد رسید.  

 

 

 

 

 

ویلیام شکسپیر

 

 

ویلیام شکسپیر  

 

 

 

 

 

با تشکر از معید برادران  

 

 

ویلیام شکسپیر
نمایشنامه نویس انگلیسی (1564- 1616 ) 

 



 

 

 

 


پس از ورود به لندن، به سراغ تماشاخانه های مختلف رفت و در آنجا به حفاظت از اسبهای مشتریان مشغول شد، ولی کم کم به درون تماشاخانه راه یافت و به تصحیح نمایشنامه های ناتمام پرداخت و کمی بعد روی صحنه تئاتر آمد و به ایفای نقش پرداخت. بعداً وظایف دیگر پشت صحنه را به عهده گرفت. این تجارب گرانبها برای او بسیار مورد استفاده واقع شد و چنان با مهارت کارهایش را پیگیری کرد که حسادت هم قطاران را برانگیخت.
در آن دوره هنرپیشگی و نمایشنامه نویسی حرفه ای محترم و محبوب تلقی نمی شد و طبقه متوسط که تحت تأثیر تلقینات مذهبی قرار داشتند ، آن را مخالف شئون خویش می دانستند. تنها طبقه اعیان و طبقات فقیر بودند که به نمایش و تماشاخانه علاقه نشان می دادند. در آن زمان بود که شکسپیر قطعات منظومی سرود که باعث شهرت او شد و در سال 1594 دو نمایش کمدی در حضور ملکه الیزابت اول در قصر گوینویچ بازی کرد و در 1597 اولین کمدی خود را به نام «تقلای بی فایده عشق» در حضور ملکه نمایش داد و از آن به بعد، نمایشنامه های او مرتباً تحت حمایت ملکه به صحنه تئاتر می آمد.
الیزابت در سال 1603 زندگی را بدرود گفت، ولی تغییر خاندان سلطنتی باعث تغییر رویه ای نسبت به شکسپیر نشد . جیمز اول به شکسپیر و بازیگرانش اجازه رسمی برای نمایش اعطا کرد . نمایشنامه های او در تماشاخانه «گلوب» که در ساحل جنوبی رود تیمز قرار داشت ، بازی می شد. بهترین نمایشنامه های شکسپیر درهمین تماشاخانه گلوب به اجرا درآمد. هرشب شمار زیادی از زنان و مردان آن روزگار به این تماشاخانه می آمدند تا شاهد اجرای آثار شکسپیر توسط گروه پر آوازه «لرد چیمبرلین» باشند. اهتزاز پرچمی بر بام این تماشاخانه نشان آن بود که تا لحظاتی دیگر اجرای نمایش آغاز خواهد شد . در تمام این سالها خود شکسپیر با تلاشی خستگی ناپذیر - چه در مقام نویسنده و چه به عنوان بازیگر- کار می کرد . این گروه، علاوه بر آثار شکسپیر، نمایشنامه هایی از سایر نویسندگان و از جمله آثار «کریستوفر مارلو» و نویسنده نو پای دیگر به نام «جن جانسن» را نیز به اجرا در می آورند ، اما آثار «ویلیام شکسپیر» بیشترین تعداد تماشاگران را به آن تماشاخانه می کشید.
شکسپیر بزودی موفقیت مادی و معنوی به دست آورد و سرانجام در مالکیت تماشاخانه سهیم شد. این تماشاخانه در سال 1613 در ضمن بازی نمایشنامه «هانری هشتم» سوخت و سال بعد، دوباره افتتاح شد ، که آن زمان دیگر شکسپیر حضور نداشت ، چون با ثروت سرشار خود به شهر خویش برگشته بود. شکسپیر در سال 1610 یعنی در 46 سالگی دست از کار کشید و به استرتفورد بازگشت، تا در آنجا از هیاهوی زندگی در شهر لندن دور باشد. چرا که حالا دیگر کم و بیش آنچه را که در همه آن سالها در جستجویش بود، به دست آورده بود. نمایشنامه هایی که در این دوره از زندگی اش نوشت، عبارتند از« زمستان» و «توفان» که اولین بار در سال 1611 به اجرا در آمدند.  

  

 در آوریل سال 1616 شکسپیر چشم از جهان بست و گنجینه بی نظیر ادبی خود را برای هموطنان خود و تمام مردم دنیا بجا گذاشت . آرمگاه او در کلیسای شهر استرتفورد قرار دارد و خانه مسکونی او با وضع اولیه خود همیشه زیارتگاه علاقمندان به ادبیات بوده و هر سال در آن شهر جشنی به یاد این مرد بزرگ برپا می گردد.

مجموعه آثار
با توجه به تعداد نمایشنامه هایی که هر ساله از شکسپیر به روی صحنه می رفت، می توان این طور نتیجه گرفت که او آنها را بسیار سریع می نوشته است. مثلا گفته شده او فقط دو هفته وقت صرف نوشتن نمایشنامه «زنان سر خوش وینزر» (که در سال 1601 اجرا شد) کرده است . شکسپیر بیشتر نمایشنامه هایش را در اتاق کوچکی در انتهای ساختمان تماشاخانه نوشته است. به احتمال زیاد، شکل فشرده ای از نمایشنامه را - از طرح داستان گرفته تا شخصیتها و سایر عناصر نمایشی- با شتاب به روی کاغذ می آورده... بعد آن را کمی می پرورانده و در پایان، زمانی که بازیگرها خود را با نقشهای نمایشی انطباق می دادند ، شکل نهایی آن را تنظیم می کرده است.
طرحهای شکسپیر اغلب چیز تازه ای نیستند. در حقیقت او این قصه را از خود خلق نمی کرده، بلکه آنها را از منابع مختلفی مثل تاریخ، افسانه های قدیمی و غیره بر می گرفته است. یکی از منابع آثار شکسپیر کتابی به نام «شرح وقایع انگلستان، اسکاتلند و ایرلند» اثر «هالینشد» بوده است. شکسپیر قصه های بسیاری از نمایشنامه های خود از جمله «هانری پنجم»، «ریچارد سوم» و «لیر شاه» را از همین کتاب گرفت.
 از دیگر آثاری که از نمایشنامه های شکسپیر به جا مانده است، می توان به : هملت، شب دوازدهم، اتللو، هانری چهارم، هانری پنجم، هانری ششم، تاجر ونیزی، ریچارد دوم، آنطور که تو بخواهی، رومئو و ژولیت، مکبث، توفان، تلاش بی ثمر عشق ... اشاره کرد.
نمایشنامه رومئو و ژولیت در پنج پرده و بیست و سه صحنه تنظیم شده و اگر نمایشنامه تیتوس اندرونیکوس را به حساب نیاوریم ؛ اولین نمایشنامه غم انگیز شکسپیر محسوب می شود. تاریخ قطعی تحریر آن معلوم نیست و بین سالهای 1591 و 1595 نوشته شده، ولی سبک تحریر و نوع مطالب و قراین دیگر نشان می دهد ، که قاعدتاً بایستی مربوط به سال 1595 باشد.
هملت بزرگ ترین نمایشنامه تمامی اعصار است. هملت بر تارک ادبیات نمایشی جهان خوش می درخشد و دارای نقاط اوج، جلوه ها و لحظات بسیار کمیک است. می توان بارها و بارها سطری از آن را خواند و هر بار به کشفی تازه نایل شد. می توان تا دنیا ، دنیاست آن را به روی صحنه آورد و باز به عمق اسرار آن نرسید. این نمایشنامه، انسان را در خود گم می کند، گاه به بن بست می رسد، گاه لحظاتی سرشار از خوشی و لذت می آفریند و گاه انسان را به اعماق نومیدی می کشاند. بازی در این نقش، انسان را با تمام ذهن و روحش درگیر خود می کند و او را در خود فرو می برد.
 

در اوایل قرن شانزدهم میلادی در دهکده ای نزدیک شهر «استرتفورد» در ایالت واریک انگلستان، زارعی به نام ریچارد شکسپیر زندگی می کرد. یکی از پسران او «جان» در حدود سال 1551 در شهر استرتفورد به شغل پوست فروشی مشغول شد و «ماری آردن» دختر یک کشاورز ثروتمند را به همسری برگزید. ماری در 26 آوریل 1564 پسری به دنیا آورد و نامش را «ویلیام» گذاشت. این کودک به تدریج پسری فعال ، شوخ و شیطان شد ، به مدرسه رفت و زبان لاتین و یونانی را فرا گرفت. ولی به علت کسادی شغل پدرش ناچار شد برای امرار معاش، مدرسه را ترک کند و شغلی برای خود برگزیند. برخی می گویند که او ابتدا شاگرد یک قصاب شد و چون از دوران نوجوانی دلبستگی شدیدی به ادبیات داشت، در موقع کشتن گوساله خطابه می سرود و شعر می گفت.
در سال 1582 موقعی که هجده ساله بود، دلباخته دختری بیست و پنج ساله به نام «آن هثوی» از دهکده مجاور شد و با یکدیگر عروسی کردند و به زودی صاحب سه فرزند شدند. از آن زمان، زندگی پر حادثه شکسپیر آغاز شد و به قدری تحت تأثیر هنرپیشگان و هنر نمایی آنان قرار گرفت که تنها به لندن رفت تا موفقیت بیشتری کسب کند و بعداً بتواند زندگی مرفه تری برای خانواده خود فراهم نماید. 

 

 

 

 

جملات زیبا و کوتاه از ویلیام شکسپیر  

 


گذشت زمان بر آن ها که منتظر می مانند بسیار کند،

بر آن ها که می هراسند بسیار تند،

بر آن ها که زانوی غم در بغل می گیرند بسیار طولانی،

و بر آن ها که به سرخوشی می گذرانند بسیار کوتاه است.

اما، برآن ها که عشق می ورزند،

زمان را آغاز و پایانی نیست.


شکسپیر : عشق ، در واقع عذاب است، ولی محروم بودن از عشق مرگ است
گذشت زمان بر آنها که منتظر می مانند بسیار کند، بر آنها که می هراسند بسیار تند، بر آنها که به سر خوشی می گذرانند بسیار کوتاه است. اما بر...


*هر گاه که سوگند ها را می شکنید خود را به ناپاکی می آلایید .
*هیچ میراثی غنی تر از شرافت نیست .
*باید بی رحم باشم تا بتوانم مهربان باشم .
*طبیعت به زمانی برای حفاظت از خود نیاز دارد .
*شکیبایی عملی مستانه است و بی تابی سگی را می ماند که دیوانه است .
*همچون قطره های باران ، خونسردی را بر گرما و شعله های بدخلقیت بیافشان .
*آرزویی بزرگ برای بهشتی کوچک : خداوند به ما صبر اعطا می فرماید .  
 
 

قسمتی از نمایشنامه «هملت»اثر ویلیام شکسپیر

بودن، یا نبودن، سوال اینجاست

آیا شایسته تر آنست که به تیر و تازیانهٔ تقدیرِ جفا پیشه تن در دهیم،

و یا تیغ برکشیده و با دریایی از مصائب بجنگیم و به آنان پایان دهیم؟

بمیریم، به خواب رویم- و دیگر هیچ؛

و در این خواب دریابیم که رنج‌ها و هزاران زجری که این تن خاکی می‌کشد، به پایان آمده.

این سر انجامی است که مشتافانه بایستی آرزومند آن بود.

مردن، به خواب رفتن، به خواب رفتن، و شاید خواب دیدن...

ها! مشکل همینجاست؛ زیرا اندیشه اینکه در این خواب مرگ

پس از رهایی از این پیکر فانی، چه رویاهایی پدید می‌آید

ما را به درنگ وا می‌دارد. و همین مصلحت اندیشی است

که این گونه بر عمر مصیبت می‌افزاید؛

وگرنه کیست که خفّت و ذلّت زمانه، ظلم ظالم،

اهانت فخرفروشان، رنج‌های عشق تحقیر شده، بی شرمی منصب داران

و دست ردّی که نا اهلان بر سینه شایستگان شکیبا می‌زنند، همه را تحمل کند،

در حالی که می‌تواند خویش را با خنجری برهنه خلاص کند؟

کیست که این بار گران را تاب آورد،

و زیر بار این زندگی زجرآور، ناله کند و خون دل خورد؟

اما هراس از آنچه پس از مرگ پیش آید،

از سرزمینی ناشناخته که از مرز آن هیچ مسافری بازنگردد،

اراده آدمی را سست نماید؛

و وا می‌داردمان که مصیبت‌های خویش را تاب آوریم،

نه اینکه به سوی آنچه بگریزیم که از آن هیچ نمی‌دانیم.

و این آگاهی است که ما همه را جبون ساخته،

و این نقش مبهم اندیشه‌است که رنگ ذاتی عزم ما را بی رنگ می‌کند؛

و از اینرو اوج جرأت و جسارت ما

از جریان ایستاده

و ما را از عمل باز می‌دارد.

آه دیگر خاموش، افیلیای مهربان! ای پری زیبا، در نیایش‌های خویش، گناهان مرا نیز به یاد آر."

گالیله

 گالیلئو گالیله  

 

تقدیم به دوست خوبم  حسام لایق

 

گالیلئو گالیله در سال 1564 در پیزا واقع در ایتالیا متولد شد. وی تا 19 سالگی تمام مطالعات خود را در ادبیات متمرکز نموده بود تا اینکه روزی در یکی از مراسم مذهبی کلیسا مشاهده چهل چراغی که در بالای سرش نوسان می کرد توجه او را جلب کرد. او هنگام مشاهده توجه کرد که هرچند دامنه نوسان هر بار کوتاهتر می شود لیکن زمان نوسان همواره ثابت باقی می ماند اغلب انسانها شاید در این مشاهده چیز خاصی را نمی یافتند ولی گالیله از روح کنجکاو و پژوهشگر دانشمندان برخوردار بود او از آن لحظه شروع به اجرای یک رشته آزمایشهای عملی کرد به این ترتیب که وزنه هایی را به یک ریسمان بست و از محلی آویزان نمود و آنها را به این سو و آن سو به نوسان در آورد.  

 

 

در آن دوران هنوز ساعتهای دقیق با عقربه ثانیه شمار نبود و بنابراین گالیله برای اندازه گیری زمان حرکات وزنه های آویزان و در حال نوسان از ضربات نبض خود سود می جست. او دریافت که مشاهداتش در کلیسای جامع پیزا صحت دارد. اگرچه دامنه نوسان هر بار کوتاهتر می شد اما هر نوسان زمان مشابه نوسانهای قبلی را در بر می گرفت به این ترتیب گالیله قانون آونگ را کشف کرده بود. قانون آونگ گالیله امروزه همچنان در امور گوناگون به کار می رود مثلاً برای اندازه گیری حرکات ستارگان و یا مهار روند کار ساعتها از این قانون استفاده می کنند. 

 

  

 آزمایشهای او درباره آونگ آغاز فیزیک دینامیک جدید بود واکنشی که قوانین حرکت و نیروهایی را که باعث حرکت می شوند در بر می گیرد. گالیله در سال 1588 در دانشگاه پیزا مدرک دکتری (استادی) گرفت و در همانجا برای تدریس ریاضیات باقی ماند. او در 25 سالگی دومین کشف بزرگ علمی خود را به انجام رسانید، کشفی که باعث از بین رفتن یک نظریه به جا مانده دوهزار ساله شد و دشمنان زیادی برایش آفرید. در دوران گالیله بخش بسیاری از علوم براساس فرضیه های فیلسوف بزرگ یونانی- ارسطو که در قرن چهارم پیش از میلاد می زیست بنا شده بود اثر او به عنوان مرجع و سرچشمه تمامی علوم به شمار می آمد. هر کس که به یکی از قانونها و قواعد ارسطو شک می کرد انسان کامل و عاقلی به شمار نمی آمد. یکی از قواعدی که ارسطو بیان کرده بود این ادعا بود که اجسام سنگین تندتر از اجسام سبک سقوط می کنند.  

 

  

گالیله ادعا می کرد که این قاعده اشتباه است به طوریکه می گویند او برای اثبات این خطا از استادان هم دانشگاهی خود دعوت به عمل آورد تا به همراه او به بالاترین طبقه برج مایل پیزا بروند. گالیله دو گلوله توپ یکی به وزن 5 کیلو و دیگری به وزن نیم کیلو با خود برداشت و از فراز برج پیزا هر دو گلوله را به طور همزمان به پایین رها کرد، در کمال شگفتی تمام حاضران در صحنه مشاهده کردند که هر دو گلوله به طور همزمان به زمین رسیدند. گالیله به این ترتیب که قانون فیزیکی مهم را کشف کرد (سقوط اجسام به وزن آنها بستگی ندارد.) در همین موقع که گالیله مشغول مطالعه بود ناگهان شایع شد که در سوئیس عدسی ها را با هم ترکیب کرده اند و توانسته اند اجسام را از مسافات دور مشاهده نمایند. از این موضوع اطلاع صحیحی در دست نیست ولی اینطور مشهور است که «زاخاری یانسن» که در میدان میدلبورک عینک ساز بود اولین دوربین نزدیک کننده اشیاء را بین سالهای 1590 و 1609 ساخته بود ولی عینک ساز دیگری به نام «هانس یپرشی» اختراع او را با تردستی از او می رباید و در اکتبر 1608 امتیاز آن را به نام خود ثبت می نماید. گالیله هم در این موقع موفق به ساختن دوربین مشابهی گردید ولی این دستگاه قدرت زیادی نداشت اما مطلب مهم این بود که اصل اختراع کشف شده بود و ساختن دوربین قوی تر فقط کار فنی بود. این دوربین به رئیس حکومت ونیز تقدیم شد و در کنار ناقوس «سن مارک» گذاشته شد. سناتورها و تجار ثروتمند در پشت دوربین قرار گرفتند و همگی دچار حیرت و تعجب شدند چون آنها خروج مؤمنین را ازکلیسای مجاور و کشتیهایی را که در دورترین نقاط افق در حرکت بودند مشاهده نمودند ولی گالیله فوراً دوربین را به طرف آسمان متوجه ساخت مشاهده مناظری که تا آن زمان هیچ چشمی قادر به تماشای آن نبود شور و شعفی فراوان در گالیله به وجود آورد. گالیله مشاهده نمود که ماه برخلاف گفته ارسطو که آن را کره ای صاف و صیقلی می دانست پوشیده از کوه ها و دره هایی است که نور خورشید برجستگی های آنها را مشخص تر می سازد به علاوه ملاحظه نمود که چهار قمر کوچک به دور سیاره مشتری در حرکت هستند و بالاخره لکه های خورشید را به چشم دید. دانشمند بزرگ در سال 1610 تمام این نتایج را در جزوه ای به نام قاصد آسمان انتشار داد که موجب تحسین و تمجید بسیار گشت ولی انتشار کتاب قاصد آسمان فقط تحسین و تمجید همراه نداشت بلکه جمعی از مردم بر او اعتراض کردند و از او می پرسیدند که چرا تعداد سیارات را هفت نمی داند و حال آنکه تعداد فلزات هفت است و شمعدان معبد هفت شاخه دارد و در کله آدمی هفت سوراخ موجود است، گالیله در جواب تمام این سؤالات فقط گفت با چشم خود در دوربین نگاه کنید تا از شما رفع اشتباه شود.
مشاهدات و پژوهشهای گالیله او را به این وادی رهنمون شدند که فرضیه های علمی را که براساس آنها زمین در مرکزیت عالم قرار داشت و خورشید و ستارگان به دور آن می گشتند مردود می شمرد. نزدیک به نیم قرن پیش از آن کوپرنیک اثر بزرگ خود را -که طی آن ثابت کرد خورشید در مرکز دستگاه ستاره ای ما نیست و زمین و سیاره ها به دور آن می گردند- در معرض اذهان عموم قرار داده بود. این فرضیه کوپرنیک مورد لعن و نفرین کلیسا قرار گرفته بود و زمانی که گالیله آشکارا اعلام داشت که این فرضیه صحت دارد و او با آن موافق است، نظریه کوپرنیک به دست فراموشی سپرده شده بود اعلامیه گالیله اعتراضات شدیدی را برانگیخت. روحانیون عالی مقام کلیسای کاتولیک دوباره خشمگینانه فرضیه کوپرنیک را به شدت محکوم کرده و آن را مطرود شمردند. گالیله با شخصیتهای بزرگی مانند کاردینال «بلاربن» و کاردینال «باربرینی» سابقه دوستی داشت که از او حمایت می کردند ولی این شخصیتهای بزرگ نتوانستند مانع آن شوند که واتیکان در سال 1616 اصول و عقاید کوپرنیک را محکوم کند.
گالیله نمی توانست مخالفین خود را به وسیله تجربه و مشاهده محکوم کند زیرا هیچگونه استدلال غیرمذهبی برای ایشان کافی نبود و روحانیون برای هر چیز غیر از کتاب مقدس را مطابق میل خود تغییر دهد. چون این کار ممکن نبود طبعاً می بایست گالیله محکوم شود و حتی اگر خود پاپ هم از صمیم قلب معتقد به عقاید کوپرنیک بود محاکمه گالیله و محکومیت او اجتناب ناپذیر بود. در سال 1632 که دوست او کاردینال «باربرینی» به نام اوربن هفتم پاپ شده بود از موقعیت استفاده کرد و ضربت بزرگی را وارد نمود. وی کتابی به زبان ایتالیایی منتشر کرد که در آن سه نفر مشغول گفتگو هستند یکی از آنها از بطلمیوس و دو نفر دیگر از کوپرنیک دفاع می کنند. با انتشار این کتاب خشم و غضب روحانیون چند صد برابر گشت و بدتر از همه اینکه برای پاپ این سوء تفاهم ایجاد شد که شخص ابله و احمقی که در مکالمات از بطلمیوس دفاع می کند خود اوست. گالیله را به رم احضار کردند و او را در منزل یکی از اعضای عالی رتبه دیوان تفتیش عقاید جای دادند. در همین اوقات دختر پدر مقدس مشغول تهیه ادعا نامه او بود و در روز 20 ماه ژوئن 1633 محکوم را به آنجا احضار کردند و در 22 ژوئن وادارش نمودند که توبه نامه زیر را امضاء کند. 

 

 

تلسکوپ گالیله

 


من گالیله در هفتادمین سال زندگی در مقابل شما به زانو درآمده ام و در حالیکه کتاب مقدس را پیش چشم دارم و با دستهای خود لمس می کنم توبه می کنم و ادعای خالی از حقیقت حرکت زمین را انکار می کنم و آن را منفور و مطرود می نمایم.
گالیله بعد از محاکمه در منزل دوستش پیکولومینی اسقف شهر سین محبوس شد ولی بعد از مدتی به او اجازه داده شد تا در خانه ییلاقی خود واقع در آرستری اقامت کند.
گالیله تا دم مرگ بر اعتقاد خویش پا برجا ماند. او به طور پنهانی به آزمایشهای تجربی خود ادامه داد و پیش از آنکه در سال 1642 در آرستری در حومه فلورانس دار فانی را وداع گوید دو کتاب ارزشمند دیگر را نیز به رشته تحریر در آورد. آثار او نخست در سال 1835 از سوی کلیسای کاتولیک از لیست سیاه، (لیست کتابهای ممنوعه) خارج شد و اجازه انتشار یافت. امروزه ما به گالیله به عنوان یک پژوهشگر سخت کوش که بشریت بسیار به او مدیون است احترام می گذاریم. او به جهان نشان داد که یک دانشمند باید این آزادی را داشته باشد که نظریه هایی را که اشتباه هستند نقد کند و نظریه های جدیدی را بنیان گذارد. او همچنین نشان داد که یک دانشمند نباید خود را گرفتار دستورها و یا روایات دینی تحریف شده کند.

عمو آلبر

 مقدمه

آلبرت انیشتین در چهاردهم مارس 1879 در شهر اولم که شهر متوسطی از ناحیه و ورتمبرگ آلمان بود متولد شد. اما شهر مزبور در زندگی او اهمیتی نداشته است، زیرا یک سال بعد از تولد او خانواده وی از اولم عازم مونیخ گردید. پدر آلبرت ، هرمان انیشتین کارخانه‌ کوچکی برای تولید محصولات الکترو شیمیایی داشت و با کمک برادرش که مدیر فنی کارخانه بود از آن بهره‌برداری می‌کرد. گر چه در کار معاملات بصیرت کامل نداشت. پدر آلبرت از لحاظ عقاید سیاسی نیز مانند بسیاری از مردم آلمان گر چه با حکومت پروسیها مخالفت داشت، اما امپراتوری جدید آلمان را ستایش می‌کرد و صدر اعظم آن «بیسمارک» و ژنرال «مولتکه» و امپراتور پیر یعنی «ویلهم اول» را گرامی می‌داشت.

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک



مادر انیشتین که قبل از ازدواج پائولین کوخ نام داشت بیش از پدر زندگی را جدی می‌گرفت و زنی بود از اهل هنر و صاحب احساساتی که خاص هنرمندان است و بزرگترین عامل خوشی او در زندگی و وسیله تسلای وی از علم روزگار موسیقی بود. آلبرت کوچولو به هیچ مفهوم کودک اعجوبه‌ای نبود و حتی مدت زیادی طول کشید تا سخن گفتن آموخت، بطوری که پدر و مادرش وحشت زده شدند که مبادا فرزندشان ناقص و غیر عادی باشد. اما بالاخره شروع به حرف زدن کرد، ولی غالباً ساکت و خاموش بود و هرگز بازیهای عادی را که مابین کودکان انجام می‌گرفت و موجب سرگرمی کودک و محبّت فی مابین می‌شود را دوست نداشت.

آلبرت مرتباً و هر سال از پس سال دیگر طبق تعالیم کاتولیک تحصیل کرد و از آن لذّت فراوان می‌برد وحتّی در مواردی از دروس که به شرعیات و قوانین مذهبی کاتولیک بستگی داشت چنان قوی شد که می‌توانست در هر مورد که همشاگردانش قادر نبودند به سؤالهای معلّم جواب دهند او به آنها کمک می‌کرد.

انیشتین جوان در ده سالگی مدرسه ابتدائی را ترک کرد و در شهر مونیخ به مدرسه متوسطه «لوئیت پول» وارد شد. در مدرسه متوسطه اگر مرتکب خطایی می‌شدند، راه و رسم تنبیه ایشان آن بود که می‌بایست بعد از اتمام درس ، تحت نظر یکی از معلّمان ، در کلاس توقیف شوند و با درنظر گرفتن وضع نابهنجار و نفرت انگیز کلاسهای درس ، این اضافه ماندن شکنجه‌ای واقعی محسوب می‌شد.

ذوق هنری  

 

 

 

ذوق هنری انیشتین چنان بود که او وقتی پنج ساله بود، روزی پدرش قطب نمایی جیبی را به وی نشان داد، خاصّیت اسرار آمیز عقربه مغناطیسی در کوک تأثیر عمیقی گذاشت. با وجود آنکه هیچ عامل مرئی در حرکت عقربه تأثیری نداشت، کودک چنین نتیجه گرفت در فضای خالی باید عاملی وجود داشته باشد که اجسام را جذب کند. وقتی که انیشتین پانزده ساله بود حادثه‌ای اتفاق افتاد که جریان زندگی او را به راه جدیدی منحرف ساخت.

هرمان پدر او در کار تجارت خویش با مشکلاتی مواجه شد و در پی آن صلاح را در آن دیدند که کارخانه خود را در مونیخ بفروشد و جای دیگری را برای کسب و کار خود ترتیب دهند. از آنجا که وی خوش بین و علاقمند به کسب لذّتهایی بود، تصمیم گرفت که به کشوری مهاجرت کند که زندگی در آن با سعادت بیشتری همراه باشد و به این منظور ایتالیا را انتخاب کرد و در شهر میلان مؤسسه مشابهی را ایجاد کرد. هنگامیکه وارد شهر میلان شدند آلبرت به پدر خود گفت که قصد دارد تابعیت کشور آلمان را ترک گوید. آقای هرمان به وی تذکر داد که این کار زشت و نابهنجار است.

دوران دانشجویی  

در این دوران مشهورترین مؤسسه فنی در اروپا مرکزی به استثنای آلمان ، مدرسه دارالفنون سوئیس در شهر زوریخ بوده است. آلبرت در امتحان داوطلبان شرکت کرد، ولی بخاطر اینکه در علوم طبیعی اطلاّعات وسیعی نداشت درامتحان پذیرفته نشد. با این حال مدیر دارالفنون زوریخ تحت تأثیر اطلاّعات وسیع او در ریاضیات واقع شد و از او درخواست کرد که دیپلم متوسطه‌ای را که برای ورود به دارالفنون لازم است در یک مدرسه سوئیسی بدست آورد و او را به مدرسه ممتاز شهر کوچک «آرائو»که با روش جدیدی اداره می‌شد معرفی کرد.

بعد از یک سال اقامت در مدرسه مذبور دیپلم لازم را بدست آورد و در نتیجه بدون امتحان در دارالفنون زوریخ پذیرفته شد. با اینکه درسهای فیزیک دارالفنون آمیخته با هیچگونه عمق فکری نبود، باز هم حضور در آنها آلبرت را تحریک کرد که کتب جستجو کنندگان بزرگ این را مورد مطالعه قرار دهد. او ، آثار استادان کلاسیک فیزیک نظری از قبیل: بولتزمان ، ماکسول و هرتز را با حرص عجیبی مطالعه کرد. شب و روز اوقات او با مطالعه این کتابها می‌گذشت و ضمن مطالعه آنها با هنر استادانه‌ای آشنا شد که چگونه بنیان ریاضی مستحکمی ساخت. او درست در خاتمه قرن 19 تحصیلات خود راپایان داد و به مسأله مهم تهیه شغل مواجه شد.

از آنجا که نتوانست مقام تدریسی در مدرسه پلی تکنیک بدست آورد، تنها یک راه باقی ماند و آن این بود که چنین شغل و مقامی در مدرسه متوسطه‌ای جستجو کند. اکنون سال 1910 شروع شده و آلبرت بیست و یک سال داشت و تابعیت سوئیس را بدست آورده بود. او در هنگام داوطلب شغل معلّمی خصوصی گردید و پذیرفته شد. انیشتین از کار خود راضی و حتّی خوشبخت بود که می‌تواند به پرورش جوانان بپردازد، امّا بزودی متوجّه شد معلمّان دیگر نیکی را که او می‌کارد ضایع و فاسد می‌کنند و این شغل را ترک کرد.

بعد از این دوران تاریک ، ناگهان نوری درخشید و بعد از مدّتی در دفتر ثبت اختراعات مشغول به کار شد و به شهر «برن» انتقال یافت. کمی بعد از انتقال به شهر برن انیشتین با میلواماریچ همشاگردی قدیم خود در مدرسه پلی تکنیک ازدواج کرد و حاصل آن دو پسر پی در پی بود که اسم پسر بزرگتر را آلبرت گذاشتند. کار انیشتین در دفتر اختراعات خالی از لطف نبود و حتّی بسیار جالب می‌نمود وظیفه وی آن بود که اختراعات را که به دفتر مذبور می‌آوردند، مورد آزمایش اوّلیه قرار می‌داد.

شاید تمرین در همین کار موجب شده بود که وی با قدرت خارق العاده و بی‌مانند بتواند همواره نتایج اصلی و اساسی هر فرض و نظریه جدیدی را با سرعت درک و استخراج کند. چون انیشتین بخصوص به قوانین کلی فیزیک علاقه داشت و به حقیقت در صدد بود که با کمک محدودی میدان وسیع تجارت را به وجهی منطقی استنتاج کند.


کسب کرسی استادی دانشگاه  

 

در اواخر سال 1910 کرسی فیزیک نظری در دانشگاه آلمانی پراگ خالی شد. انتصاب استادان این قبیل دانشگاهها طبق پیشنهاد دانشکده بوسیله امپراتور اتریش انجام می‌گرفت که معمولاً حقّ انتخاب خویش را به وزیر فرهنگ وا می‌گذاشت. تصمیم قطعی برای انتخاب داوطلب ، قبل از همه ، بر عهده فیزیکدانی به نام «آنتون لامپا» بود و او برای انتخاب استاد دو نفر را مدّ نظر داشت که یکی از آنها «کوستاو یائومان» و دیگری «انیشتین» بود. «یائومان» آن را نپذیرفت و پس از کش و قوسهای فراوان انیشتین این مقام را پذیرفت.

وی صاحب دو ویژگی بود که موجب گردید وی استاد زبردستی گردد. اوّلین آنها این بود که علاقه فراوان داشت تا برای عدّه بیشتری از همنوعان خود و بخصوص کسانی که در حول و حوش او می‌زیسته‌اند مفید باشد. ویژگی دوّم او ذوق هنریش بود که انیشتین را وا می داشت که نه فقط افکار عمومی خود را به نحوی روشن و منطقی مرتّب سازد، بلکه روش تنظیم آنها به نحوی باشد که چه خود او و چه استفاده کنند از نظر جهان شناسی نیز لذّت می‌برند.

هدف انیشتین این بود که فضای مطلق را از فیزیک براندازد، نظریه نسبیت سال 1905 که در آن انیشتین فقط به حرکت مستقیم الخط متشابه پرداخته بود، انیشتین با کمک اصل تعادل پدیده‌های جدیدی را در مبحث نور پیش بینی کند که قابل مشاهده بوده‌اند و می‌توانست صحت نظریه جدید او را از لحاظ تجربی تأیید کرد. 
 

عزیمت از پراگ

 

در مدّتی که انیشتین در پراگ تدریس می‌کرد، نه فقط نظریه جدید خود را درباره غیر وی بنا نهاد بلکه با شدّت بیشتری نظریه خود را درباره کوانتوم نو را که در شهر برن شروع کرده بود، توسعه داد. با همه این تفاصیل انیشتین به دانشگاه پراگ اطّلاع داد که در خاتمه دوره تابستانی سال 1912 خدمت این دانشگاه را ترک کرد. عزیمت ناگهانی انیشتین از شهر پراگ موجب سر و صدای بسیار در این شهر شد، در سر مقاله بزرگترین روزنامه آلمانی شهر پراگ نوشته شد: «که نبوغ و شهرت فوق العاده انیشیتن باعث شد که همکارانش او را مورد شکنجه و آزار قرار دهند و به ناچار شهر پراگ را ترک کرد.»

انیشتین عازم شهر زوریخ گردید و در پایان سال 1912 با سمت استادی مدرسه پلی تکنیک زوریخ مشغول به کار شد. شهرت انیشتین به تدریج تا آنجا رسیده بود که بسیاری از مؤسسات و سازمانهای علمی جهان علاقه داشتند که وی به عنوان عضو وابسته با مؤسسه ایشان در ارتباط باشد. سالها بود که مقامات رسمی آلمان کوشش می‌کردند که شهر برلین نه فقط مرکز قدرت سیاسی و اقتصادی باشد، بلکه در عین حال کانون فعالیت هنری و علمی نیز محسوب گردد، به همین جهت از انیشتین دعوت به عمل آوردند. مدّت کمی بعد از ورود انیشتین به برلین ، انیشتین از زوجه خویش هیلوا که از جنبه‌های مختلف با او عدم توافق داشت جدا گردید و زندگی را با تجرد می‌گذارند.

هنگامی که به عضویت آکادمی پادشاهی انتخاب شد، سی و چهار سال سن داشت و نسبت به همکاران خود که از او مسن‌تر بودند بیش از حد جوان می‌نمود. در این حال همه انیشتین را در وهله اوّل مردی مؤدب و دوست داشتنی به نظر می‌آوردند. فعالیت اصلی انیشتین در برلین این بود که با همکاران خویش و یا دانشجویان رشته فیزیک درباره کارهای علمی مصاحبه و مذاکره کند و آنها را در تهیه برنامه جستجوی علمی راهنمایی کند.  


انیشتین و جنگ جهانی اول 

 

هنوز یکسال از اقامت انیشتین در برلین نگذشته بود که ماه اوت 1914 جنگ جهانی شروع شد. در مدّت جنگ جهانی اول ، روزنامه‌های برلین همه روزه از وقایع جنگ و شروع فتوحات ارتش آلمان بود. در عین حال انیشتین در منزل خود با دختر عمه خویش الزا آشنایی پیدا کرد. الزا زنی مهربان و خونگرم بود و همچنین او از شوهر مرحوم سابق خود دو دختر داشت، با اینحال انیشتین با او ازدواج کرد. جنگ بین المللی و شرایط معرفت النفسی که در نتیجه آن بر دنیای علم تحصیل گردید مانع از آن نشد که انیشتین با حرارت فوق العاده به توسعه و تکمیل نظریه ثقل خویش بپردازد.

وی با پیمودن راه تفکّری که در پراگ و زوریخ پیش گرفته بود توانست در سال 1916 نظریه‌ای برای ثقل و جاذبه عمومی بنا نهد که مستقل از نظریه‌های گذشته و از نظر منطقی دارای وحدت کامل بود. اهمیت نظریه جدید به زودی مورد تأیید و توجه دانشمندانی واقع گردید که دارای قدرت خلاق علمی بودند. تأیید تجربی نظریه انیشتین توجّه عموم مردم را به شدّت جلب کرده بود از این پس دیگر انیشتین مردی نبود که فقط مورد توجّه دانشمندان باشد و بس. بزودی وی نیز همچون زمامداران مشهور ممالک ، بازیگران بزرگ سینما و تئاتر شهرت عام بدست آورد.  


مسافرتهای انیشتین  

تبلیغات مخالف و حملاتی که علیه انیشتین می‌شد موجب گردید که در تمام ممالک جهان و در همه طبقات اجتماعی توجّه عموم مردم بسوی نظریه‌های او جلب شود. مفاهیمی که برای توده‌های مردم هیچگونه اهمیتی نداشته است و عامه ایشان تقریبا چیزی از آن درک نمی‌کردند، موضوع مباحث سیاسی گردید. انیشتین در این زمان سفرهای خود را آغاز کرد، ابتدا به هلند ، بعد به کشورهای چک و اسلواکی ، اسپانیا ، فرانسه ، روسیه ، اتریش ، انگلیس ، آمریکا و بسیاری کشورهای دیگر. امّا نکته قابل توجّه این است که وقتی انیشتین و همسر او به بندرگاه نیویورک شدند با استقبال شدید و تظاهرات پر شوری مواجه شدند که به احتمال قوی نظیر آن هرگز هنگام ورود یکی از دانشمندان رخ نداده بود.

انیشتین به آسیا و به کشورهای چین ، ژاپن و فلسطین سفر کرده است و این خاتمه سفرهای او بود. درسال 1924 بعد از مسافرتهای متعدد به اکناف جهان انیشتین بار دیگر در برلین مستقر گردید. حملات همچنان بر او ادامه داشت و نظریات او را به عنوان بیان افکار قوم یهود و به سود فاشیسم می‌دانستند، به این دلیل انیشتین به شهر پرنیستون در آمریکا می‌رود. بعد از چندی همسرش الزا در سال 1936 از دنیا می‌رود و خواهر انیشتین که در فلورانس بود به شهر پرنیستون نزد برادرش آمد.

در همین دوران انیشتین تابیعت کشور آمریکا را می‌پذیرد. انیشتین در سال 1945 طبق قانون بازنشستگی مقام استادی مؤسسه مطالعات عالی پرنیستون را ترک کرد. ولی این تغییر سمت رسمی ، تغییری در روش زندگی و کار او بوجود نیاورد. وی کماکان در پرنیستون بسر می‌برد و در مؤسسه مذبور تجسّسات خود را ادامه دهد.  


آخرین سالهای زندگی انیشتین 

 

این دوران تجسس در نیمه انزوای شهر پرنیستون با اضطراب و اغتشاش آمیخته 

 ‌شده بود. هنوز ده سال دیگر از زندگی انیشتین باقی مانده بود، لیکن این دوره ده ساله درست مصادف با هنگامی بود که عصر بمب اتمی شروع می‌گردید و بشریّت تمرین و آموزش خویش را در این زمینه آغاز می‌کرد. بنابراین مسأله واقعی که برای او مطرح شد موضوع چگونگی پیدایش بمب اتمی نبود، با وجود اینکه منظور ما در اینجا دادن چشم اندازی مختصر از روابط انیشتین با حوادث بزرگ سیاسی آخرین سالهای زندگی او می‌باشد، باز هم اگر از دو موضوع اساسی یاد نکنیم همین چشم انداز هم ناقص خواهد بود. یکی از آنها نامه مشهور است که وی می‌بایست برای همکاری خود در شوروی سابق بفرستد و دوم شرح وقایعی است که در اوضاع و احوال فیزیکدانان آمریکایی ، خاصه دانشمندان اتمی ، در داخل مملکت خودشان تغییر بسیار ایجاد کرد.

اکنون می‌توانیم بصورت شایسته‌تری همه آنچه را که گهگاه موجب تیره شدن پایان زندگی وی می‌شد مشاهده کنیم و سرانجام روز هجدهم آوریل 1955 بزرگترین دانشمند و متفکر قرن بیستم ، پیغمبر صلح و حامی و مدافع محنت دیدگان جهان ، مردی که احتمالأ همراه با ناپلئون و بتهوون مشهورتر از همه‌ مردان جهان بوده است، در شهر پرنیستون واقع در ممالک متحده آمریکای شمالی از زندگی و تفکر و مبارزه دست کشید و از دار دنیا رفت و در گذشت.

  

 

سخنان انیشتین   
 
 
 
  
 
 
 
 
 

آلبرت اینشتن اندیشمندی بود که به جز نظریه پردازی در فیزیک مطالب جالبی نیز بیان می کرد. در این جا جملات زیبای آلبرت انیشتین را برای شما می آوریم:

* توجه به انسان و سرنوشتش همواره باید انگیزه اصلی در تلاشهای فنی باشد. هیچگاه این را در حین رسم نمودارها و معادلات فراموش نکنید.

* دست خود را یک دقیقه روی اجاق داغ بگذارید، به نظرتان یک ساعت خواهد آمد. یک ساعت در کنار دختری زیبا بنشینید به نظرتان یک دقیقه خواهد آمد. این یعنی نسبیت.

* علم چیزی بسیار عالی است، اگر آدم مجبور نباشد خرج زندگی اش را از آن درآورد.

* تنها دلیل وجود زمان این است که همه چیزها با هم اتفاق نیفتند.

* خداوند تاس نمی ریزد.

* من به هر حال معتقد هستم که خداوند نرد بازی نمی کند.

* فقط دو چیز هستند که نهایت ندارند، جهان و حماقت انسانها، و تازه در مورد اولی هم مطمئن نیستم.

* به نظر می رسد مشکل اصلی ما کمال خواهی در ابزارها و تداخل اهداف باشد.

* کسی که هیچگاه خطایی مرتکب نشده هرگز کار جدیدی را هم شروع نکرده است .

* سوالی که گاهی مرا گیج می کند این است که من دیوانه ام یا دیگران؟

* میز، صندلی، ظرفی میوه و یک ویولن. انسان برای شاد بودن به چیز دیگری نیاز دارد؟

* تمامی دانش ما، در مقایسه با واقعیت، ابتدایی و کودکانه است. ولی با این حال با ارزش ترین دارایی ما است.

* همه ادیان، هنرها و علوم شاخه های یک درخت هستند.

* شکم خالی، مشاور سیاسی خوبی نیست.

* خشم در آغوش احمق ها خانه می کند.

* هر احمقی می تواند چیزها را بزرگ تر، پیچیده تر و خشن تر کند. برای حرکت در جهت عکس به کمی نبوغ و مقدار زیادی جرات نیاز است.

* هر چیزی را باید تا حد امکان ساده کرد، اما نه ساده تر از آن.

* چقدر کم اند آنانی که با چشمهای خود می بینند و با قلبهای خود احساس می کنند.

* مردی که بتواند در حالی که دختر زیبایی را میبوسد با ایمنی رانندگی کند به بوسه اهمیتی را که سزاوار آن است نمی دهد.

* به کسی که حقیقت را در امور جزئی جدی نگیرد نمی توان در امور بزرگ اعتماد نمود.

* اگر از من بپرسید می گویم که گناه در خلوت را به تظاهر به تقوا ترجیح می دهم.

* عقل سلیم یعنی مجموعه ای از پیش داوری ها که تا قبل از هیجده سالگی به دست آمده اند.

* نیروی جاذبه مسئول افتادن افراد در عشق نیست.

* نمیدانم، اهمیتی هم نمیدهم، فرقی هم نمی کند. من هوش خاصی ندارم، فقط شدیدا کنجکاوم.

* نگران آینده نیستم، خودش به زودی خواهد آمد.

* ماهها و سالها فکر میکنم. در نود و نه مورد نتیجه گیری ام غلط است، ولی در صدمین بار حق با من است.

* دوست دارم افکار خدا را بدانم ... بقیه چیزها فقط جزئیات اند.

* اگر مردم فقط به خاطر ترس از تنبیه خوب هستند و امید به پاداش دارند پس باید خیلی تاسف بخوریم.

* اگر واقعیات با نظریات نمی خوانند واقعیات را تغییر دهید.

* اگر می دانستیم چه می کنیم که به آن تحقیق نمی گفتیم، می گفتیم ؟

* تخیل مهمتر از دانش است.

* برای اینکه کسی عضوی معصوم از یک گله گوسفند نباشد قبل از هر چیز باید خودش هم گوسفند باشد.

* اطلاعات به معنی دانش نیست.

* دیوانگی، انجام کاری دوباره و دوباره و انتظار نتایج متفاوت داشتن است.

* روشنفکران مشکلات را حل می کنند ولی نوابغ از بروز آنها جلوگیری می نمایند.

* دلیلش این نیست که من خیلی زرنگ هستم. دلیلش فقط این است که مدت بیشتری روی مسائل کار می کنم.

* لذت نگریستن و ادراک، زیباترین هدیه طبیعت است.

* از دیروز درس بگیرید، در امروز زندگی کنید و به فردا امیدوار باشید. مهم این است که از پرسیدن باز نایستید.

* عمیقا به طبیعت بنگرید، پس از آن است که همه چیز را بهتر درک خواهید کرد.

* عشق، نسبت به وظیفه، معلم بهتری است.

* هرگز کاری بر خلاف وجدان خود نکنید، حتی اگر قانون از شما بخواهد.

* هیچگاه یک کنجکاوی مقدس را از دست ندهید.

* انبوهی از آزمایشها نمیتوانند ثابت کنند که من درست گفته ام، ولی تنها یک آزمایش می تواند ثابت کند که اشتباه گفته ام.

* وقتی محدودیت های خود را بپذیریم می توانیم از آنها عبور کنیم.

* مردم عاشق شکستن چوب هستند، این کاری است که نتیجه اش بلافاصله مشاهده می شود.

* سعی نکنید موفق شوید، بلکه سعی کنید با ارزش شوید.

* تفاوت میان حماقت و نبوغ این است که نبوغ حدی دارد.

* هر چه سریعتر بروید کوتاهتر می شوید.

* ترس از مرگ غیر عقلانی ترین نوع ترس است، چون آدم مرده اصلا در معرض خطر تصادف نیست.

* آن چه درک آن از همه مشکلتر است مالیات بر درآمد است.

* غیر قابل درک ترین چیز در مورد دنیا این است که قابل درک است.

* تنها منبع دانش، تجربه است.

* ارزش آدمی با آنچه می دهد معلوم می شود نه با آنچه می گیرد.

* دنیا جای خطرناکی برای زندگی است. نه به خاطر مردمان شرور، بلکه به خاطر کسانی که آن شرارتها را نگاه می کنند و کاری در مورد آن انجام نمی دهند.

* فقط دو راه برای زندگی کردن وجود دارد: یکی این است که هیچ چیزی معجزه نیست. راه دیگر این است که انگار همه چیز معجزه است.

* زمانی می آید که ذهن به سطح جدیدی از دانایی می رسد، ولی نمی تواند بگوید چگونه به آن جا رسیده است.

* نمی توانیم مشکلاتمان را با همان ذهنیتی که آنها را ایجاد کردیم حل کنیم.

* خیلی باید مواظب باشیم که عقل را تبدیل به خدا نکنیم، البته قدرت دارد ولی شخصیت ندارد.

* وقتی راه حل ساده باشد یعنی این که خدا در حال پاسخ دادن است.

* احتیاجی به تفکر عمیق نیست. از زندگی روزمره هم می توان فهمید که هر کسی برای دیگران زنده است.

* نمی توانید همزمان از جنگ جلوگیری کنید و برای آن آماده شوید.

* گاهی بعضی افراد بیشترین بها را برای چیزهایی می پردازند که دیگران آنها را به رایگان دریافت می کنند.

* صلح را نمی توان با زور حفظ کرد. دستیابی به آن تنها از طریق درک ممکن است.

* اصلا معنی ندارد. اشخاصی مثل ما که فیزیک را درک کرده اند می دانند که تفاوت گذاشتن بین گذشته، حال و آینده تنها یک توهم دائمی و لجبازانه است.

* واقعیت فقط یک توهم است که البته خیلی ایستادگی می کند.

* زندگی با ارزش تنها از آن کسی است که برای دیگران زنده باشد.

* با ارزش ترین چیزهای زندگی آنهایی نیستند که برایشان پول دریافت می کنیم.

* از زندگی ام در سالهای پیری راضی ام . حس بذله گویی خود را حفظ کرده ام و نه خودم و نه بغل دستی ام را جدی نمی گیرم.

* جست و جوی حقیقت با ارزش تر از تصاحب آن است.

* زندگی مثل دوچرخه سواری است. برای حفظ تعادل باید حرکت کنید.

* عاشق سفر هستم، ولی از رسیدن متنفرم.

* سیاست مشکل تر از فیزیک است.

* هنگامی که مهمانان سرشناسی به ملاقاتش آمده بودند و همسرش از او خواست لباس رسمی بپوشد: اگر می خواهند مرا ببینند من اینجا هستم. ولی اگر میخواهند لباسهایم را ببینند درب کمد را باز کنید و کت و شلوارهایم را نشانشان دهید.

* بدترین چیز نسل جوان این است که من دیگر به آن تعلق ندارم .

* جایی که عشق باشد سوال نخواهد بود.

* از نظر من نگرش گاندی روشن بینانه ترین نگرش در میان تمامی سیاستمداران زمان ما است. باید تلاش کنیم تا با روحیه وی کارها را انجام دهیم، نه آنکه برای نبرد برای آرمان هایمان به خشونت متوسل شویم، بلکه باید این کار را به دور از تمامی پلیدی ها انجام دهیم.

* درباره گاندی: نسل های بعدی به سختی باور خواهند کرد که روزگاری چنین موجودی از گوشت و پوست بر روی زمین می زیسته است.

* نژادپرستی بزرگ ترین بیماری آمریکا است.

* من نمی دانم چگونه جنگ سوم جهانی به وقوع خواهد پیوست، اما می دانم که مردم در جنگ جهانی چهارم با چوب و سنگ به جنگ هم می روند. 

  

 


 

قدیمی ترین عکس انیشتین  

 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

عکس بعدیش  

 

 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین در سال ۱۹۱۲ 

 

 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

انیشتین در سال  ۱۹۲۰ 

 

 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین در سال ۱۹۲۲ 

 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین در سال ۱۹۲۳ 

 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین در رادیو سخنرانی می کند 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین در سال ۱۹۳۱ 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین در سال ۱۹۲۹ 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین در سال ۱۹۳۳ 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

 

انیشتین در سال ۱۹۳۷  

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین در سال ۱۹۴۰  

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین در سال ۱۹۴۱ 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین در سال ۱۹۴۵ 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین در سال ۱۹۴۷ 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین در سال ۱۹۵۰ 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

 

انیشتین پای تخته سیاه 

 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین در حال تماشا کردن 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین  

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

نیشتین در برلین  

 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

 

 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین در پرینستون (Princeton)  

 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

انیشتین و دور دست ها  

 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

و بالاخره انیشتین 

 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

 

یادش بخیر این هم تخته سیاه انیشتین بدون او... . 

 

www.rphysic.blogfa.com ::: ماهنامه ی رد پای فیزیک

منبع: فیزیک و جذابیت ها

معرفی دانشمندان بزرگ تاریخ علم

 

 مایکل فارادی  
 
  
 
صحبت از یکی از بزرگ‌ترین دانشمندان دوران معاصر است که فیزیک دان بزرگی همچون دیوی، وی را کشف بزرگ زندگی خود و جامعه بشری عنوان کرده است. مایکل فارادی از آن دسته دانشمندانی است که از قعر سختی و تنگ دستی خود را به اوج رسانده تا آنجا که ضمن معرفی شدن به عنوان یکی از تاثیرگذارترین دانشمندان طول تاریخ، در حالی که تنها ۲۴سال داشت به عنوان رئیس آزمایشگاه‌های علمی انجمن پادشاهی انگلیس برگزیده شد.
  
 

 وی که در سال ۱۷۹۱ میلادی و در خانواده یک نعل بند ساده و تهیدست در اطراف لندن چشم به جهان گشود از فرط فقر فزاینده نتوانست ادامه تحصیل دهد و از این رو سر از یک کتابفروشی کوچک در آورد. در این کتابفروشی وی به حرفه‌آموزی درخصوص مهارت‌هایی همچون صحافی و تهیه کارت ویزیت و دعوت مشغول بود و اتفاقا در همین روزها بود که توانست با دیوی فیزیکدان مشهور انگلیسی که برای سفارش کارت دعوت به کتابفروشی مراجعه کرده بود آشنا شود.

 

فارادی جوان گرچه تحصیلات اولیه چندانی نداشت، اما به لطف علاقه وافرش به مطالعه و تجزیه و تحلیل عمقی رویدادها، توانست شم بالای علم‌جویی خود را به دیوی نشان دهد تا آنجا که به عنوان شاگرد و دستیار وی راهی کشورهای مختلف جهان شد. دیوی در این کشورها سخنرانی می‌کرد و فارادی جوان نیز ضمن آشنایی با چهره‌های مطرح علمی و تحقیقاتی جهان با یادداشت سخنرانی‌ها و شرکت در مباحث علمی و پژوهشی بر دانش خود می‌افزود.

 

قانون فارادی

 

او در طول حیات ارزشمندش موفق به ارائه قوانینی شد که به نام خود وی به ثبت رسیده است. قوانین مربوط به الکترولیز به نام وی به ثبت رسیده است. ارزش و اعتبار بالای علمی وی تا به آن حد بود که عناوین و اصطلاحات علمی در عرصه دانش الکتریسیته همچون آند و کاتد نیز از جانب وی مطرح شده است.

 

با این حال ابداع الکتریسیته القایی از سوی وی موجب شد تا در تاریخ جاودانه شود. فارادی پیش از ابداع این فناوری درسال۱۸۳۲ توانسته بود نخستین موتور الکتریکی جهان را طراحی و بسازد. پیشرفت‌های وی تا آن جا خیره‌کننده بود که حتی دیوی نیز نسبت به وی حسادت می‌کرد؛ گرچه با گذشت سال‌های متمادی ضمن اعتراف به بزرگی و هوش بالای فارادی از وی به‌عنوان ادیسون عصر خود نام برد. 

 

پرونده:Faraday Cochran Pickersgill.jpg



پادشاهی انگلیس توجه ویژه‌ای نسبت به فارادی پیدا کرد و در جریان برگزاری مراسمی ویژه بر آن شدند تا لقب عالی بارون را به وی اعطا کنند. همگان فکر می‌کردند فارادی این عنوان را با روی باز قبول کند، اما در کمال حیرت و تعجب با سرباززدن فارادی رو به ‌رو شدند. او خطاب به حضار گفت: من نمی‌توانم این عنوان اشرافی را قبول کنم؛ چون مطمئن هستم چیزی به من یاد نمی‌دهد!



صحبت‌های فارادی برای همگان از جمله پادشاهی انگلیس غیرقابل تصور بود. این دانشمند برجسته که از معدود چهره‌های نخبه علوم تجربی در تاریخ جهان به شمار می‌آید در طول زندگی اش همواره منش متواضعانه و افتاده‌ای داشت و حتی از این‌که دیوی نظر چندان مثبتی نسبت به او نداشت، رنجیده خاطر نمی‌شد.

 

او گرچه مشغله‌های فراوانی داشت، اما فرآیند آموزش و تعلیم را بسیار ارزشمند توصیف می‌کرد و از آن جا که خود نتوانسته بود در مدرسه آموزش‌های لازم را ببیند، بر خود واجب می‌دانست که در مواقع تعیین شده‌ای به آموزش علوم پایه به نوجوانان و جوانان بپردازد.

 

 


فارادی پس از یک عمر تلاش کاربردی در ۷۶ سالگی بدرود حیات گفت. به عقیده کارشناسان و محققان برجسته علوم الکتریکی، دانش الکتریسیته و توسعه روز مره آن با نام مایکل فارادی زنده است.

معرفی دانشمندان بزرگ تاریخ علم

 

 

  

 

 

 

 

 

 

مروری بر زندگی هنرمند معروف لئوناردو داوینچی

لئوناردو در سال ۱۴۵۲ در نزدیکی شهر فلورانس ایتالیا به دنیا آمد

پدرش کارمند دولت و مادرش در مهمانخانه‌ای خدمتکار بود. او دوران کودکی را نزد پدربزرگش و تحصیلات ابتدایی را در مدرسه دهکده محل سکونتش گذراند و با حل مسائل مشکل ریاضی نشان داد که بسیار باهوش است.

در همین زمان استعداد خلاقه‌اش در هنر نقاشی نیز آشکار شد و در۱۶سالگی “آندره دل وروچیو” استاد نقاشی او بسیار تشویقش کرد. وروچیو فن کارکردن روی سنگ مرمر، چوب و فلز را به لئوناردو آموخت.  

 

 

 

او عقیده داشت که آشنایی با مکتب‌های کلاسیک لاتین و یونان، فلسفه، ریاضیات و کالبد شکافی برای لئوناردو بسیار ضروری است.

لئوناردو در ۲۶ سالگی تحصیلاتش را به پایان رساند و به گروه نقاشان پیوست و در همان سال‌ها آلت موسیقی جدیدی را اختراع کرد و آن را عود نامید که مورد توجه دوک لودویک سفورزا، حکمران میلان قرار گرفت.

در آن زمان مدعیان تاج و تخت ایتالیا برای تصاحب مقام پادشاهی با هم در جنگ بودند. لئوناردو نیز از آب گل آلود ماهی گرفت و شروع به طرح و ساختن ماشین‌های جنگی کرد و همین امر باعث شد که دوک به سلطنت برسد.  

 

 

 

 

لئوناردو هم فوراً وقت را غنیمت شمرد و نقشه‌های جدید شهرسازی را که مطابق با آن طرح شبکه فاضلاب شهری مطلوب می‌شد، ارائه داد؛ ولی دوک که تنها به تابلوهای نقاشی علاقه داشت، آن را رد کرد و پس از مدتی به داوینچی فرمان داد که تابلوی “شام آخر” را که از آثار نفیس لئوناردو بود در خانقاه سانتاماریا به معرض نمایش بگذارد.

لئوناردو مخترع بزرگی بود. یکی از طرح‌های ابتکاری او لباس غواصی و زیر دریایی جنگی است. او همچنین مسلسل، تانک نظامی، ساعتی که به ساعت داوینچی معروف است، کیلومتر شمار و خیلی چیزهای دیگر را اختراع کرد.  

 

 

 

لئوناردو در سال ۱۵۰۰ در سن چهل و هشت سالگی به فلورانس بازگشت و شش سال در آنجا ماند و در همین مدت بود که باشکوه ترین اثر هنری خود، یعنی تابلوی “مونالیزا” یا “لبخند ژوکوند” را خلق کرد.

داوینچی هیچ گاه محاسبات مربوط به دستگاه ماشین را فاش نکرد؛ زیرا معتقد بود که “طبیعت زشت انسان او را مجبور می کند تا از این وسیله ها در راه مقاصد ناپسند و خرابکارانه استفاده کند”.

لئوناردو داوینچی در سال ۱۵۱۹ چشم از جهان فرو بست. 

 

معرفی دانشمندان بزرگ تاریخ علم

 

یا می دانید ارشمیدس چه چیزی را یافت ؟

 


ارشمیدس، ریاضیدان یونانی، در سده ی سوم پیش از میلاد در سیراکوز زندگی می کرد. شهرت او به سبب ابداعاتی همچون اختراع اهرم، اختراع «پیچ ارشمیدس» ( که هنوز هم در مصر برای آبیاری مزارع از آن به هنگام بالا کشیدن آب نیل استفاده می شود)، و نیز کشف قانون هیدروستاتیک است، که گاه «اصل ارشمیدس» نامیده می شود.
چه بود که او را این قدر به هیجان آورد که فراموش کرد قبل از دویدن به سوی خانه لباسهایش را بر تن کند؟
هیرو، پادشاه سیراکوز، از دوستان نزدیک یا شاید از خویشاوندان ارشمیدس، زرگری را مأمور کرده بود تا برایش تاجی از طلای خالص بسازد. وقتی تاج تکمیل شد و به دست پادشاه رسید، تردید داشت که زرگر تمام طلا  را به کاربرده باشد. آیا امکان نداشت که زرگر به جای قسمتی از طلایی که به او داده شده بود، از فلز کم ارزش تری مثل نقره یا مس استفاده کرده، و بقیه ی طلایی را که مصرف نشده بود برای خود نگه داشته باشد؟
هر کس می دانست که چگونه طلا را با نقره و مس مخلوط کرده و در این مخلوطها، یا آلیاژها، حتی وقتی مقادیر زیادی از فلزات دیگر استفاده شود، باز هم رنگ خیره کننده ی طلا باقی می ماند. طلای خالص را طلای 24 عیار می نامند. طلای 14 عیار از 58% طلا و 42% فلزهای دیگر تشکیل شده است. این آلیاژ به فراوانی در جواهرات استفاده می شود، و ظاهر آن با طلای خالص تقریباً هیچ فرقی ندارد.
شاه هیرو، دوست خود ارشمیدس را احضار کرد  و از این ریاضیدان مشهور خواست تا بفهمد آیا واقعاً تاج از طلای خالص است و تمام فلز با ارزشی که پادشاه به زرگر داده در آن به کار رفته است یا نه. در سده ی سوم پیش از میلاد، شیمی تحلیلی به اندازه ی ریاضیات پیشرفته نبود و ارشمیدس در ریاضیات و مهندسی توانایی بسیار داشت.
ارشمیدس قبلاً برای محاسبه ی حجم جامدهایی که شکلی منظم مثل کره یا استوانه داشتند دستورهای ریاضی ابداع کرده بود. او می دانست که اگر بتواند حجم تاج هیرو را تعیین کند، خواهد فهمید که آیا تاج از طلای خالص درست شده است یا از مخلوطی از طلا با فلزات دیگر.
وقتی پا به خزینه گذاشت و دید که آب از آن سر ریز کرد، متوجه شد که حجم آبی که بیرون ریخته است دقیقاً با حجم قسمتی از بدن او که وارد آب شده برابری می کند. اکنون می دانست که چگونه باید حجم هر جسم جامد نامنظمی را محاسبه کند، چه پای خودش باشد و چه تاج پادشاه. اگر او تاج را در ظرفی پر از آب قرار می داد، می توانست حجم آبی را که سرریز می کرد اندازه گیری کند،  و این مقدار با حجم تاج  برابر بود.
فرض کنید هیرو به زرگر، مکعبی از طلای خالص داده بود که دقیقاً 2 کیلوگرم وزن داشت. ابعاد چنین مکعبی 7/4 سانتیمتر، و حجم مکعب 104 سانتیمتر مکعب می شد. اگر زرگر تاج را با تمام این طلا درست کرده بود و از هیچ فلز دیگری استفاده نکرده بود، وزن تاج 2 کیلوگرم می شد، گرچه شکل آن با مکعب اولیه فرق می کرد، اما حجم آن همان 104 سانتیمتر مکعب باقی می ماند. ولی اگر زرگر فقط از نصف طلا استفاده و یک کیلوگرم باقیمانده را با وزنی برابر مثلاً نقره جایگزین کرده بود، وزن آلیاژ به کار رفته در تاج همان 2 کیلوگرم می شد، اما حجم آن تفاوت می کرد.
اگر می شد به نحوی حجم تاج را محاسبه کرد، معلوم می شد که بیشتر از 104 سانتیمتر مکعب وزن دارد، چون چگالی نقره فقط در حدود نصف چگالی طلاست. چگالی هر ماده عبارت است از وزن واحد حجم آن. چگالی طلا بیش از چگالی دیگر فلزات رایج است؛ چگالی آن 3/19 گرم بر سانتیمتر مکعب، چگالی نقره 5/10 گرم بر سانتیمتر مکعب، و چگالی مس از آن هم کمتر، یعنی 9/8 گرم بر سانتیمتر مکعب است. حجم یک تاج 2 کیلوگرمی که از 50% طلا و 50% نقره درست شده باشد، 147 سانتیمتر مکعب خواهد بود.
وقتی ارشمیدس این کشف تصادفی را در حمام انجام داد ، دیگر اندازه گیری حجم تاج نو هیرو دشوار نبود. کافی بود آن را در آب بگذارد و حجم آب جا به جا شده را اندازه گیری کند.