sutern rings

sutern rings

در جستجوی دانش
sutern rings

sutern rings

در جستجوی دانش

چه باید کرد ؟؟؟؟

 

چه باید کرد ؟؟؟؟ 

 

این روز ها بحث اتخاب مدرسه مناسب با روحیات فرزندان و توانایی های آنان مسئله ی بیش تر والدین گرامی و دلسوز میباشد  

اما آنان باید ضمن دقت در توانایی های فرزندان خود به محیط و معلمانی که فرزندان خود را به آنان میسپارند هم توجه نمایند و فقط به آمار ها و توصیه این و آن بسنده نکنند  

چند بار صحبت کردن با معلم و اولیا مدرسه می تواند روحیات آنان را مشخص کرده و تا حدودی ما را با کسانی که قرار است یک سال تربیت و اموزش فرزندمان را به آنان بسپاریم آشنا می نماید  

یادمان باشد  

قبولی در آزمون تیز هوشان نباید آنقدر برای ما مهم باشد که حاضر شویم همه چیز حتی فرزنمان را در این راه قربانی کنیم  

متاسفانه امروزه کسانی متولی آموزش دانش آموزان برای راه یابی به مدارس استعداد های درخشان هستند که کوچک ترین اطلاعی از روحیات این کورکان ندارند و به دانش آموزان تنها به عنوان ابزاری برای تجارت نگاه می کنند .  

و فاجعه آن گاه رخ می دهد که این ابزار در جهت میل آنان نباشد مانند اهن قراضه ای انان را دور انداخته و بی توجه به این که این ابزار از جنس پوست و گوشت هستند و درون این اندام کوچک روحی لطیف قرار دارد که با کوچک ترین بی توجهی آسیبی جدی می بیند  

به همین دلیل مقاله ی را  برای شما اولیا محترم آماده کرده ام که لازم می دانم قبل از هر کاری حتما آن را مطالعه نمایید .    

 

جهش تحصیلی وارتباط آن با هوش وخلاقیت   

بدون تردید نظام خلقت الهی، نظامی است ویژه و استثنایی و هرکس به گونه ای خاص و متفاوت از دیگری آفریده می شود.کودکان و نوجوانان از جهات مختلف ذهنی، جسمی، عاطفی و روانی با هم تفاوت دارند. ما در زندگی روزمره خود، عمدتاً به تفاوتهای قابل ملاحظه یا معنی دار توجه داشته، کسانی را به گونه ای کاملاً مشهود نسبت به دیگران تفاوت دارند، استثنایی می نامیم. مثلاً در کنار گروهی از افراد جامعه که به دلایلی از نظر ذهنی دچار عقب ماندگی هستند، عده ای نیز در جهت دیگر منحنی هوشی قرار گرفته، به درجات مختلف از نظر هوشی به طور قابل ملاحظه ای برتر از همسالان خود می باشند. اما باید توجه داشت که تفاوتهای بین فردی، به خودی خود به معنای برتری و فضیلت نیست، چرا که تنها معیار ارزشها در نزد خالق تقواست. تقوا نیز کسب کردنی و ارادی است و اگر به لطف و حکمت الهی فردی از بهره هوشی فوق العاده برخوردار می شود، قدر مسلم به همان میزان مسئولیت بیشتری در زندگی اجتماعی، متوجه او و والدین و مربیانش می گردد. پروردگار متعال هر کس را به اندازه وسع و توانش مسئول می داند و بالطبع آنانی که ظرفیت ذهنی بیشتر و قدرت تفکر فوق العاده ای برخوردارند، بیش از دیگران مسئول هستند. بنابراین شناخت و تعلیم و تربیت صحیح افراد تیزهوش و پرورش استعدادها و خلاقیتهای ذهنی آنان به عنوان یک ضرورت و مسئولیت اجتماعی از اهم وظایف کارگزاران و دست اندرکاران نظام آموزشی کشور است. در دنیای پیچیده امروز که شاهد رقابتهای بسیار فشرده جوامع مختلف در دستیابی به تکنولوژی برتر به مثابه منبع اصلی قدرت هستیم، افراد تیزهوش و خلاق و صاحبان اندیشه های نو و تفکر واگرا، از گرانبها ترین سرمایه های هر جامعه و ملتی هستند. اینک جامعه ما بیش از هر زمان دیگر نیازمند افراد هوشمند، خلاق و نوآور است. هر قدر جهانی که در آن زندگی می کنیم پیچیده تر می شود نیاز به شناسایی و پرورش ذهنهای خلاق و آفریننده بیشتر و شدیدتر می گردد و به همین دلیل در دهه اخیر مطالعات و تحقیقات مربوط به تیزهوشی و خلاقیت از مهمترین مسائل، در قلمرو روانشناسی آموزشگاهی بوده است.اما اصلی ترین سؤال این است که آیا هر کودک و بزرگسال تیزهوشی می تواند خلاق و مبتکر باشد و یا اینکه پدیده خلاقیت امری دیگر و مستلزم توجه دیگری است؟ قبل از بحث مختصری پیرامون خلاقیت، تذکر این نکته لازم است که افراد خلاق و نوآور عموماً از بهره هوشی بالاتر از متوسط برخوردار هستند، اما هر فرد تیزهوش لزوماً خلاق و نوآور و صاحب تفکر واگرا نیست، لذا تیزهوشی زمانی می تواند از ارزش فوق العاده ای برخوردار باشد که خمیرمایه خلاقیت و نوآوری گردد و چه بسا عطف توجه به قدرت خارق العاده ذهنی کودک و انباشته کردن آن با مجموعه ای از اطلاعات و مهارتهای ذهنی و هدایت پیش از موقع کودک به یاد سپاری معلومات آموزشگاهی، خود مانع رشد خلاقیت و آفرینش ذهنی وی شود. در گذشته دور، «افلاطون»اعتقاد داشت بهتر است کودکان تیزهوش و با استعداد را برگزینیم و به خوبی تربیت کنیم تا رهبری و مدیریت آتن و اسپارت را به آنان بسپاریم. به عبارت دیگر افلاطون انتخاب و تربیت تیزهوشان را برای اداره امور جوامع ضروری می دانست و بسیاری نیز بر این عقیده استوار بودند. پس از انقلاب صنعتی در اروپا هم این اندیشه خریدار بسیاری داشت، بدین معنی سردمداران جوامع صنعتی بر آن بودندکه با دایر کردن دوره های تخصصی و تربیت افراد تیزهوش، مدیریت مراکز صنعتی، علمی و فنی را به آنان واگذار کنند.از سالهای 1950 به این سو، این تفکر با حفظ تازگی خود به شکل امروزی آن مطرح گردید. با توجه به این که دنیا روز به روز پیچیده تر می شود وتکنو لوژی با سرعت سرسام آوری به پیش می رود،سخن از حنگ ماهواره هاست،انسان های رباتیک پای به عرسه حیات بشری می گذارند ولجام گسیختگیهای فرهنگی هم به شیوه های بی سابقه ای فراگیر شده وخواهد شد،اگر محصلان هر جامعه بخصوص تیز هوشان آن نتوانندبر تکنو لوژی جدیداحاطه داشته باشند،آن جامعه دچار نوعی عقب ماندگی فرهنگی خواهد شد. پس باید بچه ها را به گونه ای تربیت کنیم که از حداکثر ظرفیت هوشی خویش بهره مند شوند تا در آینده قادر باشند خود و جوامع صنعتی شان را اداره کنند. امروزه دنیا به این نتیجه رسیده است که اگر چه تیزهوشان از اهمیت بسیاری برخوردارند و درست است که انسانها برای ادامه حیات مطلوب خود نیازمند بهره گیری از حداکثر ظرفیت هوشی خویش هستند، اما در آینده کشورهای قدرتمند و جوامع پیشرو، جوامعی هستند که به منابع قدرت بیشتری دسترسی داشته باشند و منبع اصلی قدرت یعنی تکنولوژی جدید و برتر؛ به بیان دیگر در دهه اول سال 2000 کشوری که بتواند به تکنولوژی برتر مسلح شود غنی تر و قوی تر خواهد بود. بنابراین شایسته است که از میان افراد تیزهوش جامعه، نوجوانان و جوانانی را انتخاب و تربیت کنیم که دارای قابلیتهای آفرینش علمی و هنری هستند. همچنین زمینه «تفکر واگرا» را برای آنان فراهم کنیم تا با اختراعات و نوآوریهایشان جامعه و کشور خویش را قدرتمند سازند. اگر ما نیز بخواهیم به آینده کشورمان بیندیشیم چاره جز این نداریم که به جای توجه به پیش افتادگیها و جهشهای تحصیلی و مدرک گراییها، شیوه های آموزش خلاق را در مدارسمان به کار بریم و در دانشگاههایمان نیز به امر پرورش خلاقیت در میان جوانان بیشتر بپردازیم. بدون شک، در این ارتباط در جامعه ما بیشترین مسئولیت بر عهده کارگزاران و مربیان آموزش و پرورش است که با علم و آگاهی، محبت و صبوری نوباوگان و نوجوانان کشورمان را به گونه ای تربیت نمایند که آنان بتوانند سرنخ تکنولوژی برتر را به دست گرفته، در برابر همه لجام گسیختگیهای فرهنگی مقاوم باشند. خلاقیت امری است فردی که طی آن شخص با استفاده از «تفکر واگرا» فکری نو و تولیدی تازه ارائه می دهد. خلاقیت در نوجوانی و جوانی به اوج خود می رسد صاحبان تفکر خلاق از اعتماد به نفس قوی، احساس خود ارزشمندی بسیار، آزاد اندیشی، انعطاف پذیری فراوان و قدرت تخیل شگفت انگیز برخوردارند. اینان کسانی هستند که از اوقات فراغت خود بهترین بهره را می گیرند و دارای آرامش و تعادل روانی هستند. صراحت لهجه، شوخ طبعی، منطقی بودن، استقلال رأی و قضاوت از دیگر ویژگیهای افراد خلاق است. ذهن افراد مبتکر و خلاق خارج از کانال بندیها و نرمهای مشخص جامعه کار می کند و ایشان همواره قراردادها و نرمهای موجود را مورد سؤال قرار می دهند. زیاد سؤال کردن و داشتن ابتکار عمل نیز از خصایص انسانهای خلاق به شمار می آید. حقیقت این است که خلاقیت به معنای خاص آن، به مثابه برترین ویژگی ذهنی انسان مولد و متفکر، خود نشانی است از رشد متعادل و متعالی شخصیت و پاسخی است به نیاز همیشه انسان به شکافتن بن بستها و راه یافتن به فراترها. برای اینکه نوجوانان و جوانان از شخصیت مستقل، متعادل و متعالی که جوهره شکوفایی وجود و خلاقیتهای ذهنی است برخوردار گردند، باید زمینه های تلاش و حرکت آنها را به تناسب رشد شخصیت و تحول ذهنی شان فراهم ساخت و موانع پیشرفت آنان را برطرف کرد. از آنجا که وجود موانع متعدد، فشارها، شکستها و ناکامیهای مکرر در زندگی موجبات ایجاد سستی و تزلزل در پایه های شخصیت در حال رشد کودکان و نوجوانان را فراهم می سازد و اعتماد به نفسشان را کاهش داده، احساس خود ارزشمندی ایشان را تضعیف می کند، می بایست از رها ساختن آنان در میان انبوه مشکلات اجتماعی و فشارهای اقتصادی حتی الامکان اجتناب ورزید. حقیقت این است که در غالب موارد ، جهش های تحصیلی سبب می شود که کودکان به طور یک بعدی رشد کنند و بدور از یک بالندگی هماهنگ و متعادل، با تحمل کمبودها و فشارهای عاطفی، روانی و اجتماعی، ترد و شکننده شده، شخصیتی کاملاً آسیب پذیر و فاقد استقلال رأی داشته باشند. این قبیل کودکان و نوجوانان عموماً از آزاداندیشی، استقلال رأی، بی تکلفی و شوخ طبعی که از برجسته ترین ویژگیهای افراد خلاق و مبتکر است محرومند و همواره در اندیشه و تلاش و کاری هستند که صرفاً رضایت اولیاء و مربیانشان را فراهم آورند. برخی از اینان متأسفانه فقط به سو گلی خانه و مدرسه تبدیل می شوند، در حالیکه بچه های خلاق خودشان هستند و یا می خواهند خودشان باشند! راستی وقتی که انسان از یک رشد هماهنگ و متعادل جسمی، ذهنی، عاطفی، اخلاقی و اجتماعی بهره مند نباشد، چگونه می تواند از بهداشت روانی، آرامش خاطر، اعتماد به نفس و احساس خود ارزشمندی که از پایه های نخستین خلاقیت های ذهنی ایت برخوردار شود؟! به گفته «تورانس»(1989) که از محققان برجسته روانشناسی خلاقیتهای ذهنی است: «خلاقیت، شکافتن بن بستها و دست دادن با فرداست». با توجه به این بیان، چگونه کودک یا نوجوانی که نیازهای اولیه و اساسی او بنحو شایسته ای تأمین نشده و تمامی شخصیتش در دایره ذهنش محبوس گشته است می تواند بن بستهای محیط و جامعه اش را بشکافد، طرحی نو در اندازد، از قالب خویش به در آمده، پیوندی با دنیای فردا داشته باشد؟! به طور کلی برای اینکه بچه ها ذهنی خلاق داشته باشند، نیازمند آرامش روانی، اطمینان خاطر و اعتماد به نفس قوی هستند. تنبیه، تهدید، تحقیر و هرگونه فشارهای روانی و ذهنی و تهدید شخصیت فراگیر و در حال رشد کودک آفت رشد و شکوفایی خلاقیتهای ذهنی است. بنابر آنچه که اختصاراً به آن اشاره شد، برای اینکه کودکان و نوجوانان ما از بهداشت روانی، شخصیتی مستقل و ذهنی خلاق برخوردار شوند ضروری است:با توجه به نیازهای اساسی کودک و حسن تأمین آنها، زمینه رشد متعادل و هماهنگ شخصیت ایشان را فراهم کرده از اعمال هرگونه فشار جسمی، ذهنی، عاطفی و روانی اجتناب نمود. 1- ضمن توجه بیشتر به شیوه های ارضای حس کنجکاوی فوق العاده کودکان تیزهوش و هدایت مطلوب انرژی روانی ایشان، از پرورش مهارتهای حسی، عاطفی و اجتماعی آنان غافل نبود. 2- از آنجا که جهش تحصیلی، به خصوص جهشهای چندگام، همواره سبب می شود کودک در موقعیتی قرار گیرد که از نظر عاطفی، روانی و اجتماعی آمادگی نشان دادن واکنشها یا رفتارهای مطلوب و مورد انتظار را نداشته، غافل از رشد مستقل شخصیت خود صرفاً در اندیشه جلب توجه و رضامندی دیگران به سر برد و بالطبع از هرگونه آفرینشهای ذهنی محروم ماند، شایسته است ضمن ارج نهادن به ظرفیت ذهنی فوق العاده کودکان تیزهوش از موجه ساختن زودرس آنان با برنامه های درسی و تأکید بر محفوظات و عنوان کردن تکالیف مختلف پرهیز شود. 3- بایسته است حتی الامکان تلاش کنیم که شخصیت در حال رشد کودکان و نوجوانان را در گرداب فشارهای ذهنی و اجتماعی، آسیب پذیر و متزلزل نسازیم. 4- لازم است هرگز از کودکان و نوجوانان نخواهیم که همه انرژی و توان خویش را صرفاً برای رضامندی اولیا و مربیان مصروف دارند. باید به آنها فرصت دهیم هر زمان که مقدور است آزادانه و مستقل به مسئله یا فعالیتی که عمیقاً دوست دارند و بهتر از هر کار دیگر از عهده آن بر می آیند بپردازند. شایسته است نوجوانان و جوانان مطلوب ترین اوقات فراغت را در اختیار داشته باشند تا آزادانه و به گونه ای که دوست دارند از آن بهره برده، از هوشمندی و استعداد خود بهترین و بیشترین استفاده را بکنند. 5- برگزاری کلاسهای آموزش خانواده برای اولیای جوان، به خصوص کسانی که دارای کودکان تیزهوش و سرآمد هستند و آشنا کردن ایشان با روشهای پرورش حس کنجکاوی و قدرت خلاقیت در کودکان و نیز آگاه ساختن مربیان مدارس از روشهای آموزش بالینی و خلاق، امری است بسیار ضروری. 6- تأسیس و گسترش مراکز مشاوره و راهنمایی خانواده و کودکان سرآمد و خلاق(سنین پیش دبستان و دبستان) از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است. 7- در نهایت انجام مطالعات مستمر پیرامون کودکان تیزهوش و خلاق جامعه و همچنین استفاده از نتایج بررسیهای انجام شده درباره آن دسته از کودکان تیزهوشی که در سالهای گذشته با جهشهای تحصیلی پی در پی مدارج مختلف تحصیل را طی کرده، اما هیچگونه خلاقیتی از خود نشان نداده اند نیز می تواند راهگشای بسیار از برنامه های آتی و پاسخی برای خوش باوریها و پیش داوریها باشد.

هوش

 

IQ 

 

ارتش آمریکا که می‌خواست انبوهی از سربازانش را به جنگ جهانی اول ببرد دست به دامان روانشناس‌ها شد. آنها می‌خواستند سربازان با ضریب هوشی متفاوت را در بخش‌های متفاوتی از جنگ به کار گیرند. روانشناس‌ها هم دو تا تست به نام آلفا و بتا ساختند که اولی کتبی بود و مال سربازهای باسواد و دومی شفاهی و برای سربازهای بی‌سواد

سایت گروه مجلات همشهری -سعید بی‌نیاز: واژه IQ حالا دیگر سال‌هاست به زبان روزمره ما ایرانی‌ها اضافه شده است. حتی ما در یک توافق نا‌نوشته جمعی، خوشمزه‌بازی درآورده‌ایم و هر‌کس جایی «کم‌هوش» بازی درمی‌آورد، به او می‌گوییم‌ آی‌کیو! همه ما می‌دانیم که‌ آی‌کیو ربط مستقیمی دارد به هوش اما شاید خیلی از ما ندانیم این واژه دقیقا چه معنایی می‌دهد، خلاصه‌شده چه عبارتی است و اصلا از کجا آمده است. اگر اینها را هم بدانیم شاید خیلی باورهای غلط در مورد با‌هوش بودن، شیوه اندازه‌گیری هوش، ارثی بودن یا ارثی نبودن هوش و خیلی چیزهای دیگر مربوط به IQ در ذهنمان وجود داشته باشد. البته هنوز هم که هنوز است درباره خیلی از سوال‌های هوش جواب‌های دقیقی وجود ندارد. البته با توجه به اینکه IQ می‌خواهد یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های ذهنی ما آدم‌ها باشد و ما آدم‌ها متاسفانه یا خوشبختانه پیچیده‌ترین موجود جهانیم، قرار هم نیست جواب دقیقی در مورد چیستی هوش، به دست بیاید. به هر حال ما این صفحه‌های آینده را گذاشته‌ایم برای اینکه شما، هم با تاریخ اندازه‌گیری هوش آشنا شوید، هم آخرین یافته‌ها و نظریه‌ها درباره هوش را بخوانید و هم معروف‌ترین تست هوش را بشناسید. این شما و این جناب IQ!

 

می‌شود مستقیم رفت سر اصل مطلب و گفت که IQ اصلا چی هست و برای اینکه IQ خودتان را بسنجید باید کجا بروید و از چه تستی استفاده کنید. اما داستان به‌وجود آمدن تست آن‌قدر جذاب است و آن‌قدر چیزهای یادگرفتنی دارد که دلمان نیامد با شما درمیانش نگذاریم. این شما و این تاریخ هوش‌سنجی از افلاطون تا وکسلر.
شاید باور نکنید اما فقط نزدیک به 100 سال است آدمیزاد هوش همنوعان خودش را می‌سنجد. البته نه‌اینکه دغدغه سنجیدن هوش قبل از آن در انسان وجود نداشته باشد، وجود داشته اما معیار دقیقی برایش نداشته است. مثلا افلاطون در کتاب‌هایش آدم‌ها را به سه دسته طلا، نقره و آهن تقسیم کرده یا چینی‌ها 22 سال قبل از میلاد مسیح از کارمندهای وقتشان آزمون‌هایی شفاهی برای ترفیع یا توبیخ می‌گرفتند. سنجیدن هوش آدمیزاد همین طور غیررسمی ادامه یافت تا اینکه در اواخر قرن نوزدهم یک زیست‌شناس انگلیسی به نام «گالتون» بالاخره یک تعریف دم‌دستی از هوش ارائه داد. او می‌گفت هرکسی که بتواند «تمیز حسی» بیشتری بدهد باهوش‌تر است. منظورش از تمیز حسی هم این تشخیص تفاوت دو محرک حسی مثلا دو صدا با شدت مختلف، یا دو وزنه با وزن متفاوت بود. برای سنجش اینها هم واقعا وسیله درست کرد. مثلا سوت گالتون یا رنگ سنج گالتون یا وزنه‌های گالتون. تصور کنید که بشود با سوت، هوش کسی را سنجید! به هر حال یک نفر باید چیز پرتی بگوید که یک نفر دیگر جواب درست و درمانی به آن بدهد و علم پیشرفت کند. این اتفاق چند سال بعد در فرانسه افتاد.

 

 

  آلفرد بینه وارد می‌شود


هنوز پنج سال به شروع قرن بیستم مانده بود که آلفرد بینه در یک مقاله حسابی پته گالتون و هم‌پالکی‌هایش را ریخت روی آب. حرف حساب این مرد نازنین این بود که «بابا کی گفته هوش را می‌شود با سوت و وزنه سنجید؟ اینها فوق فوقش توانایی‌های حسی آدمیزاد را می‌سنجند. اما هوش که دیگر اسمش رویش است. هوش توانایی‌های عالی ذهن آدمیزاد است؛ چیزهایی مثل استدلال، توجه، تخیل، ادراک و البته حافظه. جمع کنید این سوت و شیپور انگلیسی‌تان را! بروید همان زیست‌تان را بشناسید!» البته بینه همه اینها را با یک ادب فرانسوی و به صورت انتقاد علمی در مجله روان‌شناسی پاریس که خودش سردبیرش بود می‌نوشت. در هر شماره مجله هم چند‌تا تست که همین کارکردهای عالی ذهن را اندازه می‌کردند می‌گذاشت تا گالتون و بر و بچه‌هایش دستشان بیاید تست هوش یعنی چه.
همان وقت‌ها سیاستمداران فرانسوی بینه را گذاشتند گوشه ذهنشان و نه سال بعد یعنی در سال 1904 دعوتش کردند به وزارت آموزش و پرورش. بالاخره آنجا فرانسه بود و اول قرن بیستم و قرار بود دیگر دانشمند‌ها و دولتی‌ها با هم خوب باشند! قضیه این بود که دولت وقت فرانسه، مدرسه رفتن را برای همه بچه‌ها اجباری کرده بود اما مانده بود با بچه‌هایی که درس‌ها را نمی‌فهمند چه کار کند. خودشان دستشان آمده بود که اگر بچه‌های با توانایی ذهنی متفاوت را از هم جدا کنند و بگذارند توی کلاس‌های مختلف، مساله حل می‌شود. اما با چه تستی می‌شد بچه‌ها را جدا کرد. اینجا بود که دولتی‌ها دست به دامان بینه و یک پزشک جوان به نام سیمون شدند.

 

 

 اولین تست هوش ساخته می‌شود


بعد از پیشنهاد آموزش و پرورش، جناب بینه از خدا خواسته یک تست 30 سوالی که سوال‌هایش از آسان به مشکل ردیف شده بود را طراحی کرد و روی بچه‌ها اجرا کرد و تصحیح‌شده‌اش را داد دست وزیر آموزش و پرورش.  همین 30 تا سوال که قضاوت، ادراک و استدلال را می‌سنجید، شد اولین آزمون هوش دنیا. البته آن وقت‌ها هنوز مفهوم IQ به وجود نیامده بود. چهار سالی طول کشید که بینه دستش بیاید باید یک مفهوم آماری به نام «سن عقلی» را به تستش اضافه کند. سن عقلی را می‌شد از‌روی تعداد سوال‌هایی که بچه‌ها جواب داده‌اند فهمید. مثلا کسی که 20 تا سوال را جواب می‌داد سن عقلی‌اش می‌شد ده‌سال. حالا همین بچه ممکن بود واقعا هشت سالش باشد یا 15 سال. معلوم است که اگر هشت سالش باشد باهوش به حساب می‌آمد و اگر 15 سال عقب‌مانده ذهنی.

 

 

  و بالاخره IQ


واژه IQ را اولین بار یک روانشناس آلمانی به نام ویلیام اشترن در سال 1912 به عنوان مخفف واژه آلمانی Intelligenze-Quotient (بهره هوشی) به کار برد. جالب است بدانید که آلفرد بینه نازنین هم در سال 1912 عمرش را داد به شما. این یعنی کسی که اولین تست هوشی را ابداع کرده بود وقتی واژه IQ ابداع شد در بستر مرگ بود! البته سکه IQ به نام آلمانی‌ها زده نشد. کسی که IQ را حسابی بین مردم جا انداخت یک استاد دانشگاه استنفورد به نام لوئیس ترمن بود. او که خیلی از تست هوش آلفرد بینه خوشش آمده بود دستی کشید به سر و روی تست، آن را استاندارد کرد و با تواضع بدون اینکه نامی از خودش ببرد به نام تست «استنفورد- بینه» منتشرش کرد. مهم‌ترین ویژگی این تست این بود که جوابش نه مثل تست اول بینه فقط یک نمره خام بود و نه مثل تست دومش سن عقلی. تست او اولین تستی بود که نمره نهایی‌اش همان IQ بود. شیوه حساب کردنش هم خیلی خیلی راحت بود:
سن واقعی/ سن عقلی×100= IQ
یعنی اگر مثلا سن عقلی شما 24 سال باشد و سن واقعیتان 20 سال، IQ شما می‌شود 120.

 

 

  وقتی جنگ، تست هوش به وجود می‌آورد


درست یک سال بعد از منتشر شدن تست هوش استنفورد- بینه در آمریکا، این بار ارتش آمریکا که می‌خواست انبوهی از سربازانش را به جنگ جهانی اول ببرد، دست به دامان روانشناس‌ها شد. آنها می‌خواستند سربازان با ضریب هوشی متفاوت را در بخش‌های متفاوتی از جنگ به کار گیرند. روانشناس‌ها هم دو تا تست به نام آلفا و بتا ساختند که اولی کتبی بود و مال سربازهای باسواد و دومی شفاهی و برای سربازهای بی‌سواد. این برای اولین بار بود که تست‌های هوش این‌قدر مهم می‌شدند و روی این همه آدم انجام می‌شدند. دولتمردان آمریکا آن‌قدر از این تست‌ها خوششان آمده بود که آن را روی مهاجرانی که می‌خواستند به آمریکا بیایند هم اجرا می‌کردند. کار به جایی رسیده بود که سازندگان تست‌های هوش حتی به کنگره آمریکا فشار می‌آوردند که قانونی تصویب کند که از یک درجه IQ پایین‌تر را به آمریکا راه ندهند!

 

 

  وقتی وکسلر بازار هوش را قرق کرد


جنگ‌های جهانی تمام شده بودند اما همچنان بازار هوش و هوش‌سنجی داغ بود. هر روز کسی تعریف جدیدی از هوش می‌داد و برای تعریفش تستی می‌ساخت. این وسط یک روانشناس رومانیایی به‌نام دیوید وکسلر که معتقد بود «هوش یعنی ظرفیت فرد برای مصممانه عمل کردن، منطقی فکر کردن و برخورد موثر با محیط» تستی طراحی کرد که از همه درست و درمان‌تر بود. او در سال 1955 سه تا نسخه تست هوش منتشر کرد که یکی مال بچه‌های پیش‌دبستانی و دبستان بود، یکی مال کودکان و یکی مال بزرگسالان. درباره اینکه تست‌های هوش وکسلر چه شکلی بودند که توانستند تا قرن بیست‌و‌یکم همچنان مهم‌ترین تست هوش دنیا باقی بمانند، در بخش‌های بعد بیشتر می‌خوانید. فقط یادتان باشد همکاران وکسلر هیچ وقت دست از کار نکشیدند و آخرین شاهکارشان نسخه چهارم تست هوش بزرگسالان است که همین سال 2008 به بازار آمده است.

 

 

هوش اصلا  چی هست؟

 

نظر روان‌شناس‌های قدیمی‌تر درباره هوش تقریبا نزدیک به همان چیزی بود که بینه و وکسلر می‌گفتند. هوش به نظر بعضی از آنها یعنی توان درک رابطه بین چیزها. آنها بیشتر از همه دلشان می‌خواست این رابطه را با تصویر‌های هندسی بسنجند. یعنی چیزی که در همه دنیا قابل اجرا باشد. آزمون ماتریس‌های پیش‌رونده ریون که معمولا در دبیرستان‌های خودمان قبل از انتخاب رشته انجام می‌شود، دقیقا طبق همین تعریف ساخته شده است.  گروه دوم که تحت تاثیر داروین بودند، می‌گفتند در طول تکامل موجودات باهوش‌تر باقی مانده‌اند. پس هوش یعنی توان سازگار شدن با محیط جدید.  گروه سوم بیشتر به کارکردهای مدرسه‌ای هوش توجه می‌کردند. آنها می‌گفتند هوش یعنی ظرفیت یادگیری. هر کسی ظرفیت یادگیری‌اش بیشتر باشد باهوش‌تر است و می‌رود یک کلاس بالاتر.  گروه چهارم هم که «ترمن» همان استاد دانشگاه استنفورد سردمدارشان بود، می‌گفت هوش یعنی قدرت تفکر انتزاعی. تفکر انتزاعی هم با استعداد‌های کلامی و قدرت حل مساله سنجیده می‌شد.

 

 

معاصرین درباره هوش چه می‌گویند؟


به همان اندازه یا حتی بیشتر که قدما درباره هوش اختلاف نظر داشتند، روان‌شناسان معاصر‌تر هم درباره آن اختلاف نظر دارند.

 

 

  هوش چندعاملی است

دسته‌ای از روان‌شناسان می‌گویند هوش از چند «عامل مشترک» تشکیل شده است. یعنی توانایی‌های هوشی آدم را اگر بریزی روی هم، از چند تا عامل بزرگ تشکیل می‌شود. یکی از آنها به نام ترتسون همه این عامل‌ها را یکی یکی ردیف کرد: 1. روانی کلامی 2. درک کلامی 3. توان به کار بردن اعداد
4. درک روابط فضایی- هندسی 5. سرعت درک جزئیات دیداری 6. حافظه و 7. استدلال. او می‌گفت اگر همین‌ها را بسنجیم هوش را سنجیده‌ایم.

 

 

هوش یک مکعب پیچیده است


یک دسته دیگر از روان‌شناس‌ها می‌گفتند هوش از اینی که ترتسون می‌گوید پیچیده‌تر است. یکی از آنها به نام گیلفورد یک مکعب عجیب و غریب طراحی کرد که هر کدام از ضلع‌هایش مثلا یک بعد از هوش بود. هر کدام از بعدها هم به ترتیب چهار، پنج و شش خانه داشتند. یعنی روی هم رفته این مکعب هوش 120 خانه داشت. مهم‌ترین واژه‌هایی که روی این ضلع‌ها نوشته شده بود تفکر واگرا و تفکر همگرا بودند. آدم‌ها با تفکر واگرا، خلاقانه فکر می‌کنند و با تفکر همگرایشان مسائل‌شان را حل می‌کنند. تصور کنید فقط یکی از ردیف‌های مکعب گیلفورد خلاقیت را هم کرد جزو هوش، حالا اگر بخواهیم همه را توضیح دهیم چه می‌شود؟

 

 

هوش ارثی با هوش محیطی فرق دارد


یک دسته دیگر از روان‌شناس‌ها می‌گفتند هوش را می‌شود به دو بخش مجزا تقسیم کرد. هوش متبلور یعنی هر چیزی که آدمیزاد تا حالا یاد گرفته و معلوم است به محیط ربط دارد. در مقابل هوش سیال وجود دارد که توانایی یادگرفتن است و معلوم است که ارثی است.

 

 

هوش فقط یک نوع نیست


 از همه اینها بحث‌برانگیز‌تر یک روان‌شناس به نام گاردنر بود که می‌گفت حتی مشهور‌ترین تست‌های هوش فقط چند نوع خاص از هوش مدرسه‌ای را می‌سنجند و بقیه را نادیده گرفته‌اند. به نظر او آمیزاد لااقل هفت نوع هوش دارد:
1. هوش موسیقیایی، یعنی توانایی درک یا آفریدن موسیقی (مثلا در نوازندگان)
2. هوش بدنی، یعنی توانایی انجام کارهای ظریف و هماهنگ بدن (مثلا در ورزشکاران)
3. هوش ریاضی، یعنی توانایی انجام محاسبات (مثلا در معلمان ریاضی)
4. هوش زبان‌شناختی، یعنی توانایی فکر کردن با کلمات و آفرینش جملات (مثلا در نویسندگان)
5. هوش بصری، یعنی توانایی فکر کردن با تصاویر و درک جزئیات دیداری (مثلا در نقاش‌ها)
6. هوش درون فردی، یعنی توانایی درک حالات درونی (مثلا در عرفا)
7. هوش میان فردی یعنی توانایی درک احساسات اطرافیان و رابطه با آنها (مثلا در مددکاران اجتماعی)

یک فریب

 

 

 
کمتر کسی است از ما که داستان « چوپان دروغگو » را نخوانده یا نشنیده باشد. خاطرتان باشد این داستان یکی از درس‌های کتاب فارسی ما در آن ایام دور بود.

حکایت چوپان جوانی که بانگ برمی‌داشت: «‌ آی گرگ! گرگ آمد » و کشاورزان و کسانی از آنهایی که در آن اطراف بودند، هر کس مسلح به بیل و چوب و سنگ و کلوخی، دوان دوان به امداد چوپان جوان می‌دوید و چون به محل می‌رسیدند اثری از گرگ نمی‌دیدند. پس برمی‌گشتند و ساعتی بعد باز به فریاد « کمک! گرگ آمد » دوباره دوان دوان می‌آمدند و باز ردی از گرگ نمی‌یافتند، تا روزی که واقعا گرگ‌ها آمدند و چوپان هر چه بانگ برداشت که: « کمک » کسی فریاد رس او نشد و به دادش نرسید و الی آخر. . . 

تمام عمرمان فکر کردیم که آن چوپان جوان دروغ می‌گفت، حال اینکه شاید واقعا دروغ نمی‌گفته. حتی فانتزی و وهم و خیال او هم نبوده. فکر کنید داستان از این قرار بوده که :
گله‌ای گرگ که روزان و شبانی را بی هیچ شکاری، گرسنه و درمانده آوارۀ کوه و دره و صحرا بودند از قضا سر از گوشۀ دشتی برمی‌آورند که در پس پشت تپه‌ای از آن جوانکی مشغول به چراندن گله‌ای از خوش‌ گوشت‌ترین گوسفندان و بره‌هایی که تا به حال دیده‌اند. پس عزم جزم می‌کنند تا هجوم برند و دلی از عزا درآورند. از بزرگ و پیر خود رخصت می‌طلبند.
گرگ پیر که غیر از آن جوان و گوسفندانش، دیگر مردان و زنان را که آن سوتر مشغول به کار بر روی زمین کشت دیده می‌گوید: می‌دانم که سختی کشیده‌اید و گرسنگی بسیار و طاقت‌تان کم است، ولی اگر به حرف من گوش کنید و آنچه که می‌گویم را عمل، قول می‌دهم به جای چند گوسفند و بره، تمام رمه را سر فرصت و با فراغت خاطر به نیش بکشید و سیر و پر بخورید، ولی به شرطی که واقعا آنچه را که می‌گویم انجام دهید.
مریدان می‌گویند: آن کنیم که تو می‌گویی. چه کنیم؟
گرگ پیر باران دیده می‌گوید: هر کدام پشت سنگ و بوته‌ای خود را خوب مستتر و پنهان کنید. وقتی که من اشارت دادم، هر کدام از گوشه‌ای بیرون بجهید و به گله حمله کنید؛ اما مبادا که به گوسفند و بره‌ای چنگ و دندان برید. چشم و گوش‌تان به من باشد. آن لحظه که اشاره کردم، در دم به همان گوشه و خفیه‌گاه برگردید و آرام منتظر اشارت بعد من باشید.
گرگ‌ها چنان کردند. هر کدام به گوشه‌ای و پشت خاربوته و سنگ و درختی پنهان.
گرگ پیر اشاره کرد و گرگ‌ها به گله حمله بردند.
چوپان جوان غافلگیر و ترسیده بانگ برداشت که: « آی گرگ! گرگ آمد » صدای دویدن مردان و کسانی که روی زمین کار می‌کردند به گوش گرگ پیر که رسید، ندا داد که یاران عقب‌نشینی کنند و پنهان شوند.
گرگ‌ها چنان کردند که پیر گفته بود. مردان کشت و زرع با بیل و چوب در دست چون رسیدند، نشانی از گرگی ندیدند. پس برفتند و دنبالۀ کار خویش گرفتند !
ساعتی از رفتن مردان گذشته بود که باز گرگ پیر دستور حملۀ بدون خونریزی!!! را صادر کرد.
گرگ‌های جوان باز از مخفی‌گاه بیرون جهیدند و باز فریاد « کمک کنید! گرگ آمد » از چوپان جوان به آسمان شد. چیزی به رسیدن دوبارۀ مردان چوب به دست نمانده بود که گرگ پیر اشارت پنهان شدن را به یاران داد. مردان چون رسیدند باز ردی از گرگ ندیدند. باز بازگشتند.
ساعتی بعد گرگ پیر مجرب دستور حمله‌ای دوباره داد. این بار گرچه صدای استمداد و کمک‌خواهی چوپان جوان با همۀ رنگی که از التماس و استیصال داشت و آبی مهربان آسمان آفتابی آن روز را خراش می‌داد، ولی دیگر از صدای پای مردان چماق‌دار خبری نبود...!
گرگ پیر پوزخندی زد و اولین بچه برۀ دم دست را خود به نیش کشید و به خاک کشاند. مریدان پیر چنان کردند که می‌بایست...
از آن ایام تا امروز کاتبان آن کتابها بی‌آنکه به این « تاکتیک جنگی » !!! گرگ‌ها بیندیشند، یک قلم در مذمت و سرکوفت آن چوپان جوان نوشته‌اند و آن بی‌چارۀ بی‌گناه را برای ما طفل معصوم‌های آن روزها « دروغگو » جا زده و معرفی کرده‌اند.

واقعیت عجیب 

چه چیز عجیبی در این عکس می بینید؟!  
 

 

این عکس را در رایانه خود ذخیره کرده(بر روی عکس کلیک راست کرده و گزینه save picture as را انتخاب کنید) و بعد از آن عکس را به حالت عادی خود بر گردانید یعنی ۱۸۰ درجه بچرخانید.سپس مطلب زیر رابخوانید. 

  

پیتر تامپسون استاد دانشگاه یورک، در سال ۱۹۸۰ عکس مارگارت تاچر-نخست وزیر وقت انگلیس- را دستکاری کرد و این پدیده را در آن اعمال کرد. این عکس به قدر مشهور شد که به دستکاری‌های اینچنینی عکس‌ها، اصطلاح پدیده یا اثر تاچر اطلاق شد.

درست کردن این عکس‌ها، کار چندان مشکلی نیست. کافی است که عکس خودتان یا کس دیگر را تغییر جهت بدهید ولی قسمت لب و چشم‌ها را تغییر جهت ندهید.

 

توضیحات مختلفی برای این پدیده وجود دارد ولی بهترین توجیه به شرح زیر است:

مغز ما به وسیله دو فرایند جداگانه اشیا را از هم تمیز می‌دهد. در فرایند اول، ما به اشیا به عنوان یک کل نگاه می‌کنیم و شیء مورد نظر را که می‌تواند چهره یک نفر باشد با نقشه ذهنی که از اشیا و چهره‌های دیگر داریم مقایسه می‌کنیم.

اما در فرایند دوم، مغز ما برای افتراق اشیایی مختلف از هم به جزئیات تمرکز می‌کند و مثلا روی بینی، لب یا چشم‌ها تمرکز می‌کند.

از آنجا که ما به ندرت، عکس‌های بالا پایین شده از چهره را می‌بینیم، مدل‌ها و نقشه‌هایی از این طور عکس‌ها را نداریم، در نتیجه فرایند اول به درستی عمل نمی‌کند و فرایند دوم تشخیص چهره، از انجا که روی جزئیات تمرکز دارد، چیز غیرطبیعی در عکس تشخیص نمی‌دهد و نمی‌تواند کشف کند که چشم‌ها و لب‌ها برعکس شده‌اند.

حقیقت این است که سیستم بینایی ما با دستگاه‌های اپتیک و رایانه‌ای ثبت و پردازش عکس تفاوت زیادی دارد. گاهی با شگقتی هنگامی که متوجه توهمات و خطاهای بینایی خودمان می‌شویم، تازه پی به این مطلب می‌بریم. اما این خطاها، جدا از جالب بودن به دانشمندان عصب‌شناس در فهم مکانیسم‌های پیچیده مغزمان کمک می‌‌کنند.

یک داستان

  

مرگ همکار

یکروز وقتى کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود:
 
 دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت 10 در سالن اجتماعات برگزار مى‌شود دعوت مى‌کنیم.

در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مى‌شدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مى‌شدند که بدانند کسى که مانع پیشرفت آن‌ها در اداره مى‌شده که بوده است.

این کنجکاوى، تقریباً تمام کارمندان را ساعت10 به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعیت زیاد مى‌شد هیجان هم بالا مى‌رفت. همه پیش خود فکر مى‌کردند: این فرد چه کسى بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مرد!
 
کارمندان در صفى قرار گرفتند و یکى یکى نزدیک تابوت مى‌رفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مى‌کردند ناگهان خشکشان مى‌زد و زبانشان بند مى‌آمد.
 
آینه‌اى درون تابوت قرار داده شده بود و هر به درون تابوت نگاه مى‌کرد، تصویر خود را مى‌دید. نوشته‌اى نیز بدین مضمون در کنار آینه بود:

تنها یک نفر وجود دارد که مى‌تواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نیست جزء خود شما. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید زندگى‌تان را متحوّل کنید. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید بر روى شادى‌ها، تصورات و موفقیت‌هایتان اثر گذار باشید. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید به خودتان کمک کنید.
 
زندگى شما وقتى که رئیستان، دوستانتان، والدین‌تان، شریک زندگى‌تان یا محل کارتان تغییر مى‌کند، دستخوش تغییر نمى‌شود. زندگى شما تنها فقط وقتى تغییر مى‌کند که شما تغییر کنید، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها کسى هستید که مسئول زندگى خودتان مى‌باشید.
 
مهم‌ترین رابطه‌اى که در زندگى مى‌توانید داشته باشید، رابطه با خودتان است.
 
خودتان را امتحان کنید. مواظب خودتان باشید. از مشکلات، غیرممکن‌ها و چیزهاى از دست داده نهراسید. خودتان و واقعیت‌هاى زندگى خودتان را بسازید.

دنیا مثل آینه است. انعکاس افکارى که فرد قویاً به آن‌ها اعتقاد دارد را به او باز مى‌گرداند. تفاوت‌ها در روش نگاه کردن به زندگى است.

گاریکلماتور

انسانهای خوشبین و بد بین هردو برای جامعه مفید هستند، خوشبین هواپیما  

 

را اختراع می‌کند و بدبین چتر نجات.  

 

                       

 

 

خوب گوش کردن را یاد بگیریم 


گاه فرصتها بسیار آهسته در میزنند... 

 

  

           

کلاس من

یک توضیح  

 

می خواستم برای دوستانی که به این وبلاگ سر می زنند از کلاس من بگویم  

کلاس من در حقیقت نه تنها کلاس من نیست که من کوچک ترین دخالتی در اداره و برنامه های کلاس ندارم .  

این کلاس متعلق به دانش آموزان است . یعنی صاحبان اصلی کلاس  

این اسم توسط دانش آموزان برای این کلاس انتخاب شده و به معنای آن است که این کلاس را متعلق به خود می دانند .  

کلاس من فرصتی است برای رشد اندیشه ها ُ خلاقیت ها و استعداد هایی که فرصتی برای ظهور نمی یابند .  

کلاس من یک روح تازه است در آموزش و رورش نوین .  

کلاس من برای آن است تا ما آدم بزرگ ها کودکان خود را باور کنیم .  

کلاس من فریاد کودکانی است که به بازی گرفته نمی شوند .  

 

من به عنوان معلم تنها ناظر بر توانایی های دانش پژوهان کوچک هستم که هر بار با اندیشه های خود مرا بیش تر شگفت زده می کنند .  

 

دانش آموزان یک هفته انتظار می کشند تا زنگ کلاس من فرا برسد .  

 

تا به من معلم اعلام کنند شما هم سعی کن کلاس را به این گونه اداره کنی تامن همیشه از بودن در کلاس اجساس شادی و طراوت کنم .  

 

به امید آن که تمام زنگ های مدرسه شادابی زنگ کلاس من را داشته باشند .  

 

سخن امروز

امام رضا علیه السلام فرمودند 

 تزاوَرُوا تحـابـوا و تصـافحُـوا و لا تحـاشمـوا  
 
به دیدن یکدیگر روید تا یکدیگر را دوست داشته باشید.  دست یکدیگر را بفشارید و به هم خشم نگیرید.

 

انتخابات شورای دانش آموزی

انتخابات شورای دانش آموزی

انتخابات شورای دانش آموزی دبستان امید در میان شور و هیجان دانش آموزان روز دوشنبه

۸۹/۰۸/۱۰ با مشارکت کلیه دانش آموزان برگزار گردید .

تصاویر مربوط به این انتخابات بزودی منتشر خواهد شد .



یک نامه

 

نامه آبراهام لینکلن به معلم پسرش

به پسرم درس بدهید.
او باید بداند که همه مردم عادل و همه آن ها صادق نیستند، اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسان صدیقی هم وجود دارد. به او بگوییدبه ازای هر سیاستمدار خودخواه، رهبر جوانمردی هم یافت می شود. به او بیاموزید، که در ازای هر دشمن، دوستی هم هست. می دانم که وقت می گیرد، اما به او بیاموزید اگر با کار و زحمت خویش، یک دلار کاسبی کند بهتر از آن است که جایی روی زمین پنج دلار بیابد. به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد. از پیروز شدن لذت ببرد. او را از غبطه خوردن بر حذر دارید. به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یادآور شوید.
....

اگر می توانید، به او نقش موثر کتاب در زندگی را آموزش دهید. به او بگویید تعمق کند، به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقیق شود. به گل های درون باغچه و زنبورها که در هوا پرواز می کنند، دقیق شود. به پسرم بیاموزید که در مدرسه بهتر این است که مردود شود اما با تقلب به قبولی نرسد. به پسرم یاد بدهید با ملایم ها، ملایم و با گردن کش ها، گردن کش باشد. به او بگویید به عقایدش ایمان داشته باشد حتی اگر همه بر خلاف او حرف بزنند. به پسرم یاد بدهید که همه حرف ها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست می رسد انتخاب کند.

ارزش های زندگی را به پسرم آموزش دهید. اگر می توانید به پسرم یاد بدهید که در اوج اندوه تبسم کند.  به او بیاموزید که از اشک ریختن خجالت نکشد. به او بیاموزید که می تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند، اما قیمت گذاری برای دل بی معناست. به او بگویید که تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق می داند پای سخنش بایستد و با تمام قوا بجنگد. در کار تدریس به پسرم ملایمت به خرج دهید اما از او یک نازپرورده نسازید. بگذارید که او شجاع باشد، به او بیاموزید که به مردم اعتقاد داشته باشد توقع زیادی است اما ببینید که چه می توانید بکنید. پسرم کودک کم سال بسیار خوبی است.