sutern rings

sutern rings

در جستجوی دانش
sutern rings

sutern rings

در جستجوی دانش

خطای دید

 

 

به وسط عکس نگاه کنید وسرتون رو جلو وعقب ببرید 

 

 

 

 

چشمهایتان رو عکس بچرخانید 

کرم ابریشم

 

 

 

 

 

کرم ابریشم کوچک و نه چندان زیبا ،  بعد از تولد ، مدتی رو بی خیال و با خیال راحت و بدون در نظر گرفتن حیواناتی که ، امکان دارد برای رشد و متعالی شدن خودشون اون رو بخورند ، به خوردن بی مهابای برگ و تغذیه کامل میگذرونه، بعد از اینکه به اندازه کافی سیر شد  و به حد ترکیدن رسید !!  ، به گوشه ای میره و شروع به تنیدین پیله به دور خودش میکنه !‌و حسابی خودش رو تو اون می پیچونه و با شکم پر اونجا ، جا خوش میکنه !

 


 


مدت زمان مشخص و معلومی میگذره و کرم ما که حالا آماده پروانه شدنه، شروع به تقلا کردن و دست و پا زدن میکنه ، تا پیله دورش رو پاره کنه ، این پروسه برای پروانه جوان ، خیلی سخت و دردناک و  طولانیه ، ‌ولی بعد از عبور از این تلاش ، بالهاش جون می گیره و به آسمون آبی پرواز میکنه !  

 


پروسه پاره کردن پیله بوسیله ما ، که از دور ناظر و شاهد این پروسه هستیم،  شاید خیلی آسون و ساده بیاد ، و شاید دلسوزی مون  گل کنه و همدردی مون بگیره و  بخواهیم به هر وسیله ای ، پروسه  خروج از پیله اون پروانه جوان رو راحتتر کنیم !‌ درسته که با این کار ما ، پروانه جوان ما زودتر از پیله خارج میشه اما…………… 

 


پروانه ای که خودش پیله رونشکافته باشه ،‌ توان پرواز رو نخواهد داشت !!

همون پروسه سخت و دردناک پاره کردن پیله ، به بالهای اون توان پرواز میده ،‌ و ما با همدردی بیجا و نا مناسب  خودمون ، تمام زحمات اون رو بر باد دادیم و فرصت پرواز رو ازش گرفتیم !! و کل مسیر زندگیش رو به نوعی بسیار متفاوت از آنچه که باید باشه ، کنترل کردیم.  


 


پروسه یتیم هم درست شبیه همین اتفاق میمونه ، دلسوزی و همدردی بی جا ، و یا هر نوع دخالت بی جا ، فرد یتیم رو از رشد و تعالی خودش باز میداره .

اما با همدلی مناسب و درک کردن زمان و مکان و موقعیت و حالت ، فرد یتیم ، با آگاهی در لحظه خودمون می تونیم موجبات رشد و  تعالی اون فرد رو ، در راستای رسالت شخصی اش فراهم کرده و نه تنها مانع رشد دیگران نشویم که به نوعی ، با اینگونه همدلی و همراهی کردن با آنها ، با رقم زدن یک پروسه رشد دیگر در ناخودآگاه جمعی جهان هستی به رشد شخصی خودمون ، او و کل جهان هستی در راستای رسالتشون کمک کرده باشیم . 


 

داستان کوتاه

 

 

  

 

دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.

پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد، داد زد و بد و بیراه گفت، خدا سکوت کرد، جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد، آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد.

به پر و پای فرشته ‌و انسان پیچید، خدا سکوت کرد، کفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سکوت کرد، دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد، خدا سکوتش را شکست و گفت: "عزیزم، اما یک روز دیگر هم رفت، تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها یک روز دیگر باقی است، بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن."

لا به لای هق هقش گفت: "اما با یک روز... با یک روز چه کار می توان کرد؟ ..."

خدا گفت: "آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی‌یابد هزار سال هم به کارش نمی‌آید"، آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: "حالا برو و یک روز زندگی کن."

او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می‌درخشید، اما می‌ترسید حرکت کند، می‌ترسید راه برود، می‌ترسید زندگی از لا به لای انگشتانش بریزد، قدری ایستاد، بعد با خودش گفت: "وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایده‌ای دارد؟ بگذار این مشت زندگی را مصرف کنم.."

آن وقت شروع به دویدن کرد، زندگی را به سر و رویش پاشید، زندگی را نوشید و زندگی را بویید، چنان به وجد آمد که دید می‌تواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند، می‌تواند پا روی خورشید بگذارد، می تواند ....

او در آن یک روز آسمانخراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد، اما ...

اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید، روی چمن خوابید، کفش دوزکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که او را نمی‌شناختند، سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد، او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد، لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد.

او در همان یک روز زندگی کرد.

فردای آن روز فرشته‌ها در تقویم خدا نوشتند: "امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیست!"
امروز را از دست ندهید، 

 آیا ضمانتی برای طلوع خورشید فردا وجود دارد!؟ 

چشم نواز

 

یک عیدی از پروردگار   

 

   

 

 

به این میگن خلاقیت  

 

ذاستان کوتاه

  

 

دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند . یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست .

هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت ، آن را در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند ، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد .

ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود . لذا پس از مدتی از او پرسید :

- چرا ماهی های به این بزرگی را به دریا پرت می کنی ؟

مرد جواب داد : آخر تابه من کوچک است!  
 
 
 
 
ساعت ۳ شب بود که صدای تلفن پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود. پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟
مادر گفت: ۲۵ سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی؟ فقط خواستم بگویم تولدت مبارک
پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد...
صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت ولی مادر دیگر در این دنیا نبود. 
 
 
 
 
پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد به او گفت: آیا سردت نیست؟
نگهبان پیر گفت: چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت: اشکالی ندارد من الان به داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباسهای گرم مرا بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد اما پادشاه به محض ورود به قصر وعده اش را فراموش کرد صبح روز بعد جسد پیرمرد را که در اثر سرما مرده بود در قصر پیدا کردند که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود: "ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کردم اما وعده لباس گرم تو مرا از پای در آورد."
  
 
 

 
از توی پیاده رو به طرف یکی از میدان‌های بزرگ شهر می رفتم... از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس، کاغذهای رنگی قشنگی دستشه ولی به هر کسی نمی ده!
خانم‌ها رو که کلا تحویل نمی‌گرفت و در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد معلوم بود فقط به کسانی کاغذ رو می داد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند، اهل حروم کردن تبلیغات نبود ....
احساس کردم فکر میکنه هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی گرون قیمت رو نداره، لابد فقط به آدمهای باکلاس و شیک پوش و با شخصیت میده! از کنجکاوی قلبم داشت می‌اومد توی دهنم...!!!
خدایا، نظر این تبلیغاتچی خوش تیپ و با کلاس راجع به من چی خواهد بود؟! آیا منو تائید می کنه؟!!

کفشهامو با پشت شلوارم پاک کردم تا مختصر گرد و خاکی که روش نشسته بود پاک بشه و کفشم برق بزنه!
شکم مبارک رو دادم تو و در عین حال سعی کردم خودم رو کاملا بی تفاوت نشون بدم! دل تو دلم نبود. یعنی منو می پسنده؟ یعنی به من هم از این کاغذهای خوشگل میده...؟! همین طور که سعی میکردم با بی تفاوتی از کنارش رد بشم با لبخند نگاهی بهم کرد و یک کاغذ رنگی به طرفم گرفت و گفت: آقای محترم! بفرمایید! قند تو دلم آب شد!
با لبخندی ظاهری و با حالتی که نشون بدم اصلا برام مهم نیست بهش گفتم: می‌گیرمش ولی الان وقت خوندنش رو ندارم! کاغذ رو گرفتم ...
چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اونقدر هول بودم که داشتم با سر می رفتم توی کیک. وایسادم و با ولع تمام به کاغذ نگاه کردم،
نوشته بود:
.
.
.
.

...
دیگر نگران طاسی سر خود نباشید، پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریکا!

 
 
 

داستان کوتاه

 

 

جوان ثروتمند و پند عارف  
 

جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست.

عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟
گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد
بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟
گفت: خودم را می بینم !
عارف گفت: ....

دیگر دیگران را نمی بینی !
آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند : شیشه
اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را  
نمی بینی
این دو شی شیشه ای را با هم مقایسه کن :
وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آن ها احساس محبت می کند.
اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند
تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه ای را از جلو چشم هایت برداری،
تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری

خلاقیت

 خلاقیت و ریاضی

 

در زیر یک سری عدد پشت سر هم قرار گرفته اند. به نظر شما اگر با همین روند این اعداد ادامه پیدا کنند، صدمین عدد چه خواهد بود؟


. . . ، 8 ، 4 ، 2 ، 1 

 

 

 

خلاقیت

 

خلاقیت و ریاضی  

 

نسبت محیط های دو مستطیل زیر 3 به 4 است. اگر این دو مستطیل ا رو هم بگذاریم یک مربع درست می شود. نسبت مساحت های این دو مستطیل چقدر ست؟ 

  

 

 

 

 

سوال هوش ریاضی

 

 

 6 سوال هوش ریاضی

سلام
6سوال هوش ریاضی براتون مطرح می کنم که خیلی راحته به دونفر که به هر 6تاش جواب درست بدن اعتبار می دم
در ضمن جواب هارو به طور خصوصی برام پیام بدید
سوال ها:
1.به چهارمین روز هفته چهارشنبه بگویند صحیح است یا چار شنبه؟

2.آن چه کلمه ای است که با سواد ترین آدم ها آن را غلط مینویسند؟

3.سه مساوی نه(9) و هفت (7) با پنج(5) مساوی است معلوم کنید چرا؟

4. حسنی املا داشت همه را قلط نوشت ولی بیست گرفت چطور ممکن است؟

5.کدام یک ا زدو جمله زیر صحیح تر است؟(است یا هست)
زرده تخم مرغ سفید است
زرده تخم مرغ سفید هست

6.ده و ده بیست نمیشود پنجاه تا به آن اضافه کنید یازده خواهد شد آن چیست؟ 
 
 
جواب ۶ سوال هوش   
 
 
 
 
۱- هیچکدام ۳شنبه
۲-غلط
۳-قرینه هم در ساغت هستند
۴-کلمه ای که مینوشته<غلط> بوده
۵-هیچکدام
۶- ده ساعت با ده ساعت میشه ساعت هشت وساعت پنجاه یعنی دو .ما میدانیم در ساعت هشت با بیست تفاوت ندارد پس بیست را با دو جمع میکنیم میشود ۲۲ یعنی همان ۱۱
  
 
ارسال کننده  :     نیکی نعیمی  
 
شما قضاوت کنید که پاسخ ها درست است یا نه  ؟
 
البته آقای علی محمدی تلفنی پاسخ ها را گفت که در بیش تر موارد مشابه بود   
 
با تشکر از شما که با این دقت به مطالب توجه می کنید .