روزی گاندی با تعداد کثیری از همراهان و هواخواهانش میخواست با قطار مسافرت کند.
هنگام سوار شدن، لنگه کفشش از پایش درآمد و در فاصله بین قطار و سکو افتاد.
وقتی از یافتن کفشش در آن موقعیت ناامید شد،
فوری لنگه دیگر کفشش را نیز درآورد و
همانجایی که لنگه کفش اولی افتاده بود، انداخت.
در مقابل حیرت و سؤال اطرافیانش توضیح داد:
«ممکن است کسی لنگه کفش را پیدا کند،
پیش خود گفتم یک جفت کفش بهتر است یا یک لنگه کفش ؟!»
اوریانا فالاچی روزنامه نگار برجسته ایتالیائی ، از وینستون چرچیل سئوال میکند:
آقای نخست وزیر شما چرا برای ایجاد یک دولت استعماری و دست نشانده به آن سوی اقیانوس هند می روید و دولت هند شرقی را بوجود می آورید ، اما این کار را نمی توانید در بیخ گوشتان یعنی در کشور ایرلند که سالهاست با شما در جنگ و ستیز است انجام بدهید ؟
وینستون چرچیل بعد از اندکی تأمل پاسخ می دهد : برای انجام این کار به دو ابزار مهم احتیاج داریم که آن دو ابزار را در ایرلند در اختیار نداریم . روزنامه نگار می پرسد . آن دو ابزار چیست ؟
چرچیل پاسخ میدهد : اکثریت نادان ، و اقلیت خائن .
روزی یکی از دانشمندان از اسکندر پرسید هدف شما در زندگی چیست ؟
اسکندر گفت می خواهم روم را فتح کنم .
پرسید خب بعد ؛
اسکندر گفت بعد می خواهم سرزمینهای اطراف را فتح کنم .
خب بعد ؛
اسکندر گفت بعد می خواهم دنیا را فتح کنم .
پرسید خب بعد ؛
اسکندر گفت بعد می خواهم روی صندلی ام بنشینم و با خیال راحت استراحت کنم .
دانشمند گفت خب چرا الان قبل از اینهمه خون ریزی اینکار را نمی کنی.
بعد از حادثه یازدهم سپتامبر که منجر به فروریختن برج های دو قلوی معروف آمریکا شد یک شرکت از بازماندگان شرکت های دیگری که افرادش از این حادثه جان سالم به در برده بودند خواست تا از فضای در دسترس شرکت آنها استفاده کنند
در صبح روز ملاقات، مدیر واحد امنیت داستان زنده ماندن این افراد را برای بقیه نقل کرد و همه این داستان ها در یک چیز مشترک بودند و آن اتفاقات کوچک بود.
روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که این هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد.
اما در تایپ آدرس دچار اشتباه میشود و …
و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد .در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری
همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا آشنایان داشته باشه
به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند
و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را نقش بر زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور
می افتد:
گیرنده : همسر عزیزم
موضوع : من رسیدم
میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش آنها اینجا کامپیوتر دارند
و هر کس به اینجا می اد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم
و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا میبینمت .
امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه . وای چه قدر اینجا گرمه .
یک خانم معلم ریاضی به یک پسر هفت ساله ریاضی یاد میداد. یک روز ازش پرسید: اگر من بهت یک سیب و یک سیب و یکی بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟
پسر بعد از چند ثانیه با اطمینان گفت: ۴ تا! معلم نگران شده انتظار یک جواب صحیح آسان رو داشت (۳).
او نا امید شده بود. او فکر کرد “شاید بچه خوب گوش نکرده است” تکرار کرد: خوب گوش کن، خیلی ساده است تو میتونی جواب صحیح بدهی اگر به دقت گوش کنی. اگر من به تو یک سیب و یک سیب دیگه و یکی بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟
جک از یک مزرعهدار در تگزاس یک الاغ خرید به قیمت ۱۰۰ دلار. قرار شد که مزرعهدار الاغ را روز بعد تحویل بدهد. اما روز بعد مزرعهدار سراغ جک آمد و گفت: «متأسفم جوون. خبر بدی برات دارم. الاغه مرد.»
اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی!
وسوم اینکه در بهترین کاخ ها و خانه های جهان زندگی کنی!!!
پسر لقمان گفت:
ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها راانجام دهم؟
لقمان جواب داد:
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی، در هر جا که خوابیده ای، احساس می کنی بهترین جایگاه جهان است.
اگر با مردم دوستی کنی، در قلب آنها جای می گیری و آن وقت بهترین خانه های جهان مال توست.
چند سال پیش در جریان بازی های پارالمپیک (المپیک معلولین) در شهر سیاتل آمریکا 9 نفر از شرکت کنندگان دو100متر پشت خط آغاز مسابقه قرار گرفتند.
همه این 9 نفر افرادی بودند که ما آنها را عقب مانده ذهنی و جسمی می خوانیم.
آنها با شنیدن صدای تپانچه حرکت کردند. بدیهی است که آنها هرگز قادر به دویدن با سرعت نبودند و حتی نمی توانستند به سرعت قدم بردارند
این دردت رو تسکین میده .سپس هر 9 نفر بازو در بازوی هم انداختندو خود را قدم زنان به خط پایان رساندند.در واقع همه آنها اول شدند.
تمام جمعیت ورزشگاه به پا خواستند و 10 دقیقه برای آنها کف زدند
در سال 1989 زمین لرزه هشت و دو ریشتر بیشتر مناطق آمریکا را با خاک یکسان کرد و در کمتر از چند دقیقه بیش از سی هزار کشته بر جای گذاشت.در این میان پدری دیوانه وار به سوی مدرسه پسرش دوید اما با دیدن ساختمان ویران شده مدرسه شوکه شد.با دیدن این منظره دلخراش یاد قولی که به پسرش داده بود افتاد: پسرم هر اتفاقی برایت بیفتد من همیشه پیش تو خواهم بود و اشک از چشمانش سرازیر شد.