sutern rings

در جستجوی دانش

sutern rings

در جستجوی دانش

معما

 

 

سوال:  

 

 

 

 

درجمعی 100 نفره تعدادی وکیل و مهندس حضور دارند،اگر از هر دو نفر حد اقل 1 نفر وکیل باشد
در آن جمع چند وکیل و مهندس داریم؟ 


    

 سوال :  

 

 

 

 

 

چرا 14 مارس روز عد پی نامگذاری شده است.

 

 

 

 

 

 

   یک عدد عجیب یک نفر از اساتید دانشکده شهر آتن پایتخت یونان چندی پیش عددی را کشف کرد که خصایص عجیبی دارد. آن عدد:142857 میباشد. اگر عدد مذکور را در دو ضرب کنیم، حاصل: 285714 میشود! (به ارزش مکانی 14 توجه کنید). اگر این عدد را در سه ضرب کنیم حاصل: 428571 میشود!(به ارزش مکانی 1 توجه کنید). اگر این عدد را در چهار ضرب کنیم حاصل: 571428 میشود!( به ارزش مکانی 57 توجه کنید). اگر این عدد را در پنج ضرب کنیم حاصل: 714285 میشود!(به ارزش مکانی 7 توجه کنید). اگر این عدد را در شش ضرب کنیم حاصل: 857142 میشود! (سه رقم اول با سه رقم دوم جا بجا شده) اگر این عدد را در هفت ضرب کنیم حاصل: 999999 میشود! لطفا" ضربهای بالا را خود شما نیز انجام دهید و حاصل را با عدد اصلی مقایسه کنید.

 

 

وبلاگ

 

چند نمونه کلمات متحرک برای زیبا سازی وبلاگ شما  

 

 

 

 

  

 

 

 

 

  

 

 

 

 

 

 

برادران رایت

 

 

برادران رایت   

 

 

 

 

 

 

تقدیم به دوستان پژوهنده و جوان پاکسیما و ریاضی برای تلاش شبانه روزی آنان  

 

برای ساخت بالن ازمایشی  

 

که پس از تقریبا ده بار شکست در آزمایش های اولیه بالاخره موفق شدند بالن خود را در کلاس به ارتفاع ۲ متر و در حدود ۵۶ ثانیه به پرواز در آورند .

 

 

 برادران رایت

برادران رایت، دو برادر آمریکایی اهل اوهایو بودند که  

 

 به خاطر اختراع اولین هواپیمای قابل کنترل توانمند و  

 

سنگین تر از هوا در سال 1903مشهور شدند. 

ویلبر رایت در سال 1876 در «میل ویل» ایندیانا به دنیا آمد و ارویل رایت به سال 1871 در «دیتون» اوهایو زاده شد. هر دو برادر تحصیلات دبیرستانی داشتند ولی هیچ‌کدام موفق به دریافت دیپلم نشدند.

این دو جوان در زمینه مکانیک نابغه بودند و به موضوع پرواز انسان علاقه زیادی داشتند. در سال 1892 مغازه‌ای را دائر کردند که در آن به فروش، تعمیر و ساخت دوچرخه مشغول شدند. این کار پول مورد نیاز را برای کار مورد علاقه آنان، تحقیقات هوانوردی، تأمین می‌کرد. آنان با علاقه ی زیاد، نوشته‌های کسانی مثل اوتولیتلینتهال، اوکتاو چانوت و ساموئل لانگلی را که در زمینه هوانوردی کار کرده بودند، مطالعه کردند و در سال 1899 کار خود را آغاز نمودند. با بیش از چهار سال کار در دسامبر 1903 تلاش‌های آنان با موفقیت به نتیجه رسید. 

 

 پرواز

 

 

 

 

 

  

 

 

برای برخی ممکن است موفقیت برادران رایت تعجب‌انگیز باشد مخصوصاً هنگامی که بدانند افراد زیادی که در این راه تلاش کردند با شکست مواجه شده بودند. اما این دو برادر با دو فکر و دو اندیشه که بهتر ازیک اندیشه واحد کارایی دارد کار می کردند و همچنین آنها همیشه با یکدیگر کار می‌کردند و همکاری کاملی با هم داشتند و تصمیم گرفته بودند قبل از اینکه برای ساخت هواپیمای موتوردار تلاش کنند به یادگیری چگونگی پرواز بپردازند. موفقیت برادران رایت به این عوامل بستگی داشت. 

 

 

 

 

 

 برادران رایت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چگونه می‌توان بدون داشتن هواپیما پرواز کردن را یاد گرفت؟

در پاسخ باید گفت که برادران رایت با استفاده از گلایدر(هواگردی با بال ثابت که برای پرواز بدون استفاده از نیروی موتور طراحی شده باشد) چگونگی پرواز را فراگرفتند. آنها کار با بادبادک‌ها و گلایدرها را در سال 1899 آغاز کردند. برادران رایت قبل از اینکه ساخت اولین هواپیمای موتوردار را آغاز کنند بهترین و با تجربه‌ترین خلبان‌های گلایدر در جهان بودند.

آنها سالها بر روی گلایدرها و وسایل نقلیه مشابه، قبل از نخستین پروازشان کار می‌کردند. آنها همچنین بخاطر ابداع اولین روش منطقی برای هدایت هواپیما شهرت دارند. 

 

 

 

 

 

 

برای قرن‌‌های بیشمار پرواز رؤیای انسان بود. مردمان کارآزموده همواره بر این باور بودند که قالیچه پرنده داستان‌های هزارو یک شب تنها یک رؤیا است و نمی‌تواند در دنیای واقعی وجود داشته باشد. اما برادران رایت این رؤیای دیرینه ی بشر را به حقیقت تبدیل کردند. و امروزه می توان مسافت های بسیار طولانی را در عرض چند ساعت طی کرد و به مقصد رسید.  

 

 

 

 

 

نمونه سوال حغرافی ( امتجان نهایی )

 

 

نمونه سوال حغرافی ( امتجان نهایی )   

 

White seagull

 

صفحه ی اول  

 

 

Blue and brown - Click image to download. 

 

با آرزوی موفقیت

داستان

 

داستان زیبای شازده کوچولو  

 

 

دانلود کتاب  

داستان زیبای شازده کوچولو یا شهریار کوچولو نوشته آنتوان دو سن اگزوپری و ترجمه احمد شاملو که از معروف‌ترین داستان‌های کودکان بوده و دارای مضمون دوست داشتن و عشق به هستی می باشد.
"شازده کوچولو اثر درخشان و بی همتای سنت اگزوپری، تاکنون به بیش از صد زبان و در بعضی از زبان ها چندین بار، ترجمه شده و پرخواننده ترین کتاب در سراسر جهان است. طبق یک نظرسنجی که در سال ۱۹۹۹ در فرانسه به عمل آمد و در روزنامه «پاریزین» به چاپ رسید، این کتاب محبوب ترین کتاب مردم در قرن بیستم بوده و از این رو «کتاب قرن» نام گرفته است. «شازده کوچولو» را آنتوان دو سنت اگزوپری به سال ۱۹۴۳ در امریکا نوشته و همان جا منتشر کرده بود. در آن زمان، در بحبوحه جنگ جهانی دوم، کشور فرانسه تحت تسلط آلمان بود و فرانسویان از تنگی آذوقه و سوخت رنج می کشیدند. "  

 

نمونه ای از متن کتاب: 

روز پنجم باز سرِ گوسفند، از یک راز دیگر زندگی شهریار کوچولو سر در آوردم. مثل چیزی که مدت‌ها تو دلش به‌اش فکر کرده باشد یک‌هو بی مقدمه از من پرسید:
-گوسفندی که بُتّه ها را بخورد گل ها را هم می‌خورد؟
-گوسفند هرچه گیرش بیاید می‌خورد.
-حتا گل‌هایی را هم که خار دارند؟
-آره، حتا گل‌هایی را هم که خار دارند.
-پس خارها فایده‌شان چیست؟
من چه می‌دانستم؟ یکی از آن: سخت گرفتار باز کردن یک مهره‌ی سفتِ موتور بودم. از این که یواش یواش بو می‌بردم خرابیِ کار به آن سادگی‌ها هم که خیال می‌کردم نیست برج زهرمار شده‌بودم و ذخیره‌ی آبم هم که داشت ته می‌کشید بیش‌تر به وحشتم می‌انداخت.
-پس خارها فایده‌شان چسیت؟
شهریار کوچولو وقتی سوالی را می‌کشید وسط دیگر به این مفتی‌ها دست بر نمی‌داشت. مهره پاک کلافه‌ام کرده بود. همین جور سرسری پراندم که:
-خارها به درد هیچ کوفتی نمی‌خورند. آن‌ها فقط نشانه‌ی بدجنسی گل‌ها هستند.
-دِ!
و پس از لحظه‌یی سکوت با یک جور کینه درآمد که:
-حرفت را باور نمی‌کنم! گل‌ها ضعیفند. بی شیله‌پیله‌اند. سعی می‌کنند یک جوری تهِ دل خودشان را قرص کنند. این است که خیال می‌کنند با آن خارها چیزِ ترسناکِ وحشت‌آوری می‌شوند...
لام تا کام به‌اش جواب ندادم. در آن لحظه داشتم تو دلم می‌گفتم: "اگر این مهره‌ی لعنتی همین جور بخواهد لج کند با یک ضربه‌ی چکش حسابش را می‌رسم." اما شهریار کوچولو دوباره افکارم را به هم ریخت:
-تو فکر می‌کنی گل‌ها...
من باز همان جور بی‌توجه گفتم:
-ای داد بیداد! ای داد بیداد! نه، من  به هیچ کوفتی فکر نمی‌کنم! آخر من گرفتار هزار مساله‌ی مهم‌تر از آنم!
   
 
                                                          

شعر

نشانی
خانه دوست کجاست ؟ در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسید به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
و تو را ترسی شفاف فرا میگیرد
در صمیمیت سیال فضا خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور و از او می پرسی
خانه دوست کجاست؟

  (شعر با صدای خسرو شکیبائی)

داستان

 

 

کرگدن جوان، تنهایی توی جنگل می رفت…

دم جنبانکی که همان اطراف پرواز می کرد، او را دید و از او پرسید که چرا تنهاست ؟!

کرگدن گفت: همه کرگدن ها تنها هستند.

دم جنبانک گفت: یعنی تو یک دوست هم نداری؟

کرگدن پرسید: دوست یعنی چی؟

دم جنبانک گفت: دوست، یعنی کسی که با تو بیاید، دوستت داشته باشد و به تو کمک بکند.

کرگدن گفت: ولی من که کمک نمی خواهم.

دم جنبانک گفت: اما باید یک چیزی باشد، مثلاً لابد پشت تو می خارد، لای چین های پوستت پر از حشره های ریز است. یکی باید پشت تو را بخاراند، یکی باید حشره های پوستت را بردارد.

کرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی دوست بشوم. پوست من خیلی کلفت و صورتم زشت است. همه به من می گویند پوست کلفت.

دم جنبانک گفت: اما دوست عزیز، دوست داشتن به قلب مربوط می شود نه به پوست.

کرگدن گفت: قلب؟ قلب دیگر چیست؟ من فقط پوست دارم و شاخ.

دم جنبانک گفت: این که امکان ندارد، همه قلب دارند.

کرگدن گفت: کو؟ کجاست؟ من که قلب خودم را نمی بینم!

دم جنبانک گفت: خب، چون از قلبت استفاده نمی کنی، آن را نمی بینی؛ ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری.

کرگدن گفت: نه، من قلب نازک ندارم، من حتماً یک قلب کلفت دارم !

دم جنبانک گفت: نه، تو یک قلب نازک داری. چون به جای این که دم جنبانک را بترسانی، به جای این که لگدش کنی، به جای این که دهن گنده ات را باز کنی و آن را بخوری، داری با او حرف می زنی…

کرگدن گفت: خب، این یعنی چی؟

دم جنبانک گفت: وقتی که یک کرگدن پوست کلفت، یک قلب نازک دارد یعنی چی؟! یعنی این که می تواند دوست داشته باشد، می تواند عاشق بشود.

کرگدن گفت: اینها که می گویی یعنی چی؟

دم جنبانک گفت: یعنی … بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم، بگذار…

کرگدن چیزی نگفت. یعنی داشت دنبال یک جمله ی مناسب می گشت. فکر کرد بهتر است همان اولین جمله اش را بگوید. اما دم جنبانک پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می خاراند.

داشت حشره های ریز لای چین های پوستش را با نوک ظریفش برمی داشت. کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می آید… اما نمی دانست دقیقاً از چی خوشش می آید ؟!

کرگدن گفت: اسم این دوست داشتن است؟ اسم این که من دلم می خواهد تو روی پشت من بمانی و مزاحم های کوچولوی پشتم را بخوری؟

دم جنبانک گفت: نه اسم این نیاز است، من دارم به تو کمک می کنم و تو از اینکه نیازت برطرف می شود احساس خوبی داری، یعنی احساس رضایت می کنی. اما دوست داشتن از این مهمتر است.

کرگدن نفهمید که دم جنبانک چه می گوید اما فکر کرد لابد درست می گوید.

روزها گذشت، روزها، هفته ها و ماه ها، و دم جنبانک هر روز می آمد و پشت کرگدن می نشست، هر روز پشتش را می خاراند و هر روز حشره های کوچک را از لای پوست کلفتش بر می‌داشت و می خورد، و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت.

یک روز کرگدن به دم جنبانک گفت: به نظر تو این موضوع که کرگدنی از این که دم جنبانکی پشتش را می خاراند و حشره های پوستش را می خورد احساس خوبی دارد، برای یک کرگدن کافی است؟

دم جنبانک گفت: نه، کافی نیست.

کرگدن گفت : بله، کافی نیست. چون من حس می کنم چیزهای دیگری هم هست که من احساس خوبی نسبت به آنها داشته باشم. راستش من می خواهم تو را تماشا کنم.

دم جنبانک چرخی زد و پرواز کرد، چرخی زد و آواز خواند، جلوی چشم های کرگدن. کرگدن تماشا کرد و تماشا کرد و تماشا کرد… اما سیر نشد.

کرگدن می خواست همین طور تماشا کند. کرگدن با خودش فکر کرد این صحنه قشنگ ترین صحنه ی دنیاست و این دم جنبانک قشنگ ترین دم جنبانک دنیا و او خوشبخت ترین کرگدن روی زمین. وقتی که کرگدن به اینجا رسید، احساس کرد که یک چیز نازک از چشمش افتاد.

کرگدن ترسید و گفت: دم جنبانک، دم جنبانک عزیزم، من قلبم را دیدم، همان قلب نازکم را که می گفتی. اما قلبم از چشمم افتاد، حالا چکار کنم؟

دم جنبانک برگشت و اشک های کرگدن را دید. آمد و روی سر او نشست و گفت : غصه نخور دوست عزیز، تو یک عالم از این قلبهای نازک داری.

کرگدن گفت: اینکه کرگدنی دوست دارد دم جنبانکی را تماشا کند و وقتی تماشایش می کند، قلبش از چشمش می افتد یعنی چی؟!!

دم جنبانک چرخی زد و گفت: یعنی این که کرگدن ها هم عاشق می شوند.

کرگدن گفت: عاشق یعنی چی؟

دم جنبانک گفت: یعنی کسی که قلبش از چشمهایش می چکد. کرگدن باز هم منظور دم جنبانک را نفهمید، اما دوست داشت دم جنبانک باز حرف بزند، باز پرواز کند و او باز هم تماشایش کند و باز قلبش از چشمهایش بیفتد …

کرگدن فکر کرد اگر قلبش همین طور از چشم هایش بریزد، یک روز حتماً قلبش تمام می شود. آن وقت لبخندی زد و با خودش گفت:

من که اصلاً قلب نداشتم! حالا که دم جنبانک به من قلب داد، چه عیبی دارد، بگذار تمام قلبم برای او بریزد …!


نمونه سوال امتحان نهایی ( انشا )

 

 

نمونه سوال امتحان نهایی ( انشا )  

 

 

Bullwinkle professor - Click image to download. 

 

 

 

صفحه ی اول  

 

صفحه ی دوم  

  

 

 

Private 2 - Click image to download.