sutern rings

sutern rings

در جستجوی دانش
sutern rings

sutern rings

در جستجوی دانش

داستان کوتاه

 

 

جوان ثروتمند و پند عارف  
 

جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست.

عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟
گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد
بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟
گفت: خودم را می بینم !
عارف گفت: ....

دیگر دیگران را نمی بینی !
آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند : شیشه
اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را  
نمی بینی
این دو شی شیشه ای را با هم مقایسه کن :
وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آن ها احساس محبت می کند.
اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند
تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه ای را از جلو چشم هایت برداری،
تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری
نظرات 2 + ارسال نظر
ترلان سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:44 ب.ظ

آموزنده و قشنگ بود .

معید برادران چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:08 ب.ظ http://smbh.mihanblog.com

سلام،آقا به دانش آموزانی که خود صلاح میدانید بگویید در تابستان کتاب کمیاگر اثر پائلو کوئیلو را بخوانند.واقعا کتب قشنگی داره.در ضمن به آنها در وبلاگ بگویید که کتاب های تاریخ ترسناک را در تابستان مطالعه کنند‍.اگر خودتان نیز میتوانید این کار را بکنید!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد