sutern rings

sutern rings

در جستجوی دانش
sutern rings

sutern rings

در جستجوی دانش

مبارزه اشاره گر و آدمک فلش!

مبارزه اشاره گر و آدمک فلش! 
 
 
 
 
 
در این مطلب قصد معرفی پروژه ای بسیار مبتکرانه و خلاقانه دارم. در این پروژه که یک قطعه فلش است، یک آدمک که توسط کاربر به وسیله نرم افزار فلش ساخته شده است به مبارزه با اشاره گر ماوس برمی خیزد و تمام نیروی خود را به کار میگیرد تا بدون وابستگی به اشاره گر و کاربر زندگی! کند و در این بین صحنه های زیبایی دیده میشود که ارزش مشاهده دارند. در ضمن برای مشاهده فلش، حتما اسپیکر خود را روشن کنید. منتظر دیدگاه شما در مورد این فلش در بخش نظرات هستم.

دعوت می کنم برای مشاهده این فلش، بر روی لینک زیر کلیک کنید:

فلش مبارزه آدمک فلش و اشاره گر

راننده تاکسی

راننده تاکسی 
 

مسافر تاکسی آهسته روی شانة راننده زد و گفت همین بغل پیاده می شوم. راننده جیغ زد، کنترل ماشین را از دست داد و نزدیک بود که بزنه به یک اتوبوس. از جدول کنار خیابان رفت بالا. نزدیک بود که چپ کنه. اما کنار یک مغازه توی پیاده رو متوقف شد. برای چند ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد. سکوت سنگینی حکم فرما شد تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: “هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن. من را تا سر حد مرگ ترساندی!”

مسافر عذرخواهی کرد و گفت: “من نمی‌دونستم که یک ضربة کوچولو آنقدر تو را می‌ترساند”

راننده جواب داد: واقعآ تقصیر تو نیست. امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده تاکسی دارم کار می‌کنم. آخه من ۲۵ سال راننده ماشین بهشت زهرا بودم.

حکایت کشاورز دانا

حکایت کشاورز دانا 
 

یکی از کشاورزان منطقه ای، همیشه در مسابقه‌ها، جایزه بهترین غله را به ‌دست می‌آورد و به ‌عنوان کشاورز نمونه شناخته شده بود. رقبا و همکارانش، علاقه‌مند شدند راز موفقیتش را بدانند. به همین دلیل، او را زیر نظر گرفتند و مراقب کارهایش بودند. پس از مدتی جستجو، سرانجام با نکته‌ عجیب و جالبی روبرو شدند. این کشاورز پس از هر نوبت کِشت، بهترین بذرهایش را به همسایگانش می‌داد و آنان را از این نظر تأمین می‌کرد. بنابراین، همسایگان او می‌بایست برنده‌ مسابقه‌ها می‌شدند نه خود او!

کنجکاویشان بیش‌تر شد و کوشش علاقه‌مندان به کشف این موضوع که با تعجب و تحیر نیز آمیخته شده بود، به جایی نرسید. سرانجام، تصمیم گرفتند ماجرا را از خود او بپرسند و پرده از این راز عجیب بردارند.

کشاورز هوشیار و دانا، در پاسخ به پرسش همکارانش گفت: «چون جریان باد، ذرات بارورکننده غلات را از یک مزرعه به مزرعه‌ دیگر می‌برد، من بهترین بذرهایم را به همسایگان می‌دادم تا باد، ذرات بارورکننده نامرغوب را از مزرعه‌های آنان به زمین من نیاورد و کیفیت محصول‌های مرا خراب نکند!»

همین تشخیص درست و صحیح کشاورز، توفیق کامیابی در مسابقه‌های بهترین غله را برایش به ارمغان می‌آورد.

“گاهی اوقات لازم است با کمک به رقبا و ارتقاء کیفیت و سطح آنها، کاری کنیم که از تأثیرات منفی آنها در امان باشیم”.

هشت موضوع شگفت انگیز از زندگی آلبرت انیشتین

هشت موضوع شگفت انگیز از زندگی آلبرت انیشتین 
 

 

 

هشت موضوع شگفت انگیز از زندگی آلبرت انیشتین که شما آنان را نمی دانستید. بله، همگی ما می دانیم که انیشتین این فرمول (e=mc2) را کشف کرد. اما واقعیت آن است که چیز های کمی در مورد زندگی خصوصیش می دانیم، خودتان را با این هشت مورد، شگفت زده کنید!

۱- او با سر بزرگ متولد شد

وقتی انیشتین به دنیا آمد او خیلی چاق بود و سرش خیلی بزرگ تا آنجایی که مادر وی تصور می کرد، فرزندش ناقص است، اما بعد از چند ماه سر و بدن او به اندازه طبیعی باز گشت.

۲- حافظه اش به خوبی آنچه تصور می شود، نبود

مطمئناً انیشتین می توانسته کتاب های مملو از فرمول و قوانین را حفظ کند، اما برای به یاد آوری چیز های معمولی واقعاً حافظه ضعیفی داشته است. او یکی از بدترین اشخاص در به یاد آوردن سالروز تولد عزیزان بود و عذر و بهانه اش برای این فراموشکاری، مختص دانستن آن ( تولد ) برای بچه های کوچک بود.

۳- او از داستان های علمی- تخیلی متنفر بود

انیشتین از داستان های تخیلی بیزار بود. زیرا که احساس می کرد، آنها باعث تغییر درک عامه مردم از علم می شوند و در عوض به آنها توهم باطلی از چیزهایی که حقیقتاً نمی توانند اتفاق بیفتند می دهد.
به بیان او “من هرگز در مورد آینده فکر نمی کنم، زیرا که آن به زودی می آید.” به این دلیل او احساس می کرد کسانی که به طور مثال بشقاب پرنده ها را می بینند باید تجربه هایشان را برای خود نگه دارند.

۴- او در آزمون ورودی دانشگاه اش رد شد

در سال ۱۸۹۵ در سن ۱۷ سالگی، انیشتین که قطعاً یکی از بزرگترین نوابغی است که تاکنون متولد شده، در آزمون ورودی دانشگاه فدرال پلی تکنیک سوئیس رد شد.
در واقع او بخش علوم و ریاضیات را پشت سر گذاشت ولی در بخش های باقیمانده، مثل تاریخ و جغرافی رد شد. وقتی که بعد ها در این رابطه از او سوال شد؛ او گفت: آنها بینهایت کسل کننده بودند، و او تمایلی برای پاسخ دادن به این سوالات را در خود احساس نمی کرد.

۵- علاقه ای به پوشیدن جوراب نداشت

انیشتین در سنین جوانی یافته بود که شصت پا باعث ایجاد سوراخ در جوراب می شود. سپس تصمیم گرفت که دیگر جوراب به پا نکند و این عادت تا زمان مرگش ادامه داشت.
علاوه بر این او هرگز برای خوشایند و عدم خوشایند دیگران لباس نمی پوشید، او عقیده داشت یا مردم او را می شناسند یا نمی شناسند. پس این مورد قبول واقع شدن ( آن هم از روی پوشش ) چه اهمیتی می تواند داشته باشد؟

۶- او فقط یک بار رانندگی کرد

انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه ، از راننده مورد اطمینانش کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد، بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت.
انیشتین، سخنرانی مخصوص به خود را انجام می داد و بیشتر اوقات راننده اش، به طور دقیقی آنها را حفظ می کرد.
یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود، با صدای بلند در ماشین پرسید: چه کسی احساس خستگی می کند؟
راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و او جای انیشتین سخنرانی کند، سپس انیشتین به عنوان راننده او را به خانه بازگرداند.
(عدم شباهت آنها مسئله خاصی نبود. انیشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود، و در دانشگاهی که وقتی برای سخنرانی داشت، کسی او را نمی شناخت و طبعاً نمی توانست او را از راننده اصلی تمیز دهد.)
او قبول کرد ، اما کمی تردید در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از راننده اش پرسیده شود ، او چه پاسخی خواهد داد، در درونش داشت.
به هر حال سخنرانی به نحوی عالی انجام شد، ولی تصور انیشتین درست از آب در آمد. دانشجویان در پآیان سخنرانی انیشتین جعلی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند.
در این حین راننده باهوش گفت:”سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ گوید” سپس انیشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی که باعث شگفتی حضار شد.

با تشکر از شما، لطفا به ادامه مطلب توجه فرمائید…

۷- الهام گر او یک قطب نما بود

انیشتین در سنین نوجوانی یک قطب نما به عنوان هدیه تولد از پدرش دریافت کرده بود.
وقتی که او طرز کار قطب نما را مشاهده می نمود، سعی می کرد طرز کار آن را درک کند. او بعد از انجام این کار بسیار شگفت زده شد. بنابراین تصمیم گرفت علت نیروهای مختلف در طبیعت را درک کند.

۸- راز نهفته در نبوغ او

بعد از مرگ انیشتین در ۱۹۵۵ مغز او توسط توماس تولتز هاروی برای تحقیقات برداشته شد.
اما این کار به صورت غیر قانونی انجام شد. بعدها پسر انیشتین به او اجازه تحقیقات، در مورد هوش فوق العاده پدرش را داد.
هاروی تکه هایی از مغز انیشتین را برای دانشمندان مختلف در سراسر جهان فرستاد. از این مطالعات دریافت می شود که
مغز انیشتین در مقایسه با میانگین متوسط انسان ها، مقدار بسیار زیادی سلول های گلیال که مسئول ساخت اطلاعات هستند داشته است. همچنین مغز انیشتین مقدار کمی چین خوردگی حقیقی موسوم به شیار سیلویوس داشته، که این مسئله امکان ارتباط آسان تر سلول های عصبی را با یکدیگر فراهم می سازد.
علاوه بر این ها مغز او دارای تراکم و چگالی زیادی بوده است و همینطور قطعه آهیانه پایینی دارای توانایی همکاری بشتر با بخش تجزیه و تحلیل ریاضیات است.

حکایت “انیشتین و راننده اش”

حکایت “انیشتین و راننده اش” 
 

 

 

انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت.

راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا کرده بود! 

یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می کند.

راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و او جای انیشتین سخنرانی کند چرا که انیشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که سخنرانی داشت کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند.

انیشتین قبول کرد، اما در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه می کند، کمی تردید داشت. 

به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی تصور انیشتین درست از آب درآمد.

دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند.

در این حین راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ دهد.

سپس انیشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی که باعث شگفتی حضار شد.

بازی و سرگرمی

سه بازی هوش و دقت  

 

 

 

 

 

 

  

 

 

 

این بازی سوم را اگه تونستید تا انتها برید توضیح دهید چگونه من و پسرام که هنوز نتونستیم به احر ماجرا برسیم  

برای دریافت بازی ها رو تصاویر کلیک کنید .

یگ پست جدید

آزمایش های من و بابام  

 

اسم پسرم امیر حسینه   

 

من سال پیش معلم او هم بودم  

خودم هیچ وقت این تجربه را نداشتم که درک کنم معلم آدم اگه پدر ش هم باشه  

چه احساسی داره   

 

البته امیر همیشه نسبت به من لطف داشته و از این بابت همیشه منو شرمنده می کنه و میگه سال قبل بهترین سال زندگیش بوده و هرگز اونو فراموش نمی کنه  

 

مخصوصا ساعت خلاقیت و کلاس آزمایشگاه علوم را  

 

به همین دلیل از من خواست تحربیات کلاس خلاقیت و علوم را بنویسم و به صورت یک کتاب منتشر کنم .  

 

اما چون این کار به وقت زیاد و چشمی سالم نیاز داره که البته من از هر دو تاش محروم هستم  

امیر و برادرش شایان تصمیم گرفتند به کمک من آزمایش ها و کارهای خلاقانه ی دانش آموزان سال قبل را در یک پست جدید به نام  

 

آزمایش های من و بابام  

 

در این وبلاگ و همین طور وبلاگ خودش ارائه دهند.  

 

امید وارم خداوند ما را در این راه یاری دهد .

یک بازی فلش

بازی پینگ پنگ  

قبلا هم نمونه مشابه را گذاشته بودم  

این یک مدل دیگه ی اونه  

 

http://flash.pcastuces.com/jouer.asp?Id=26