sutern rings

sutern rings

در جستجوی دانش
sutern rings

sutern rings

در جستجوی دانش

آدمک سرپا می ایستد

 

الف- سیب زمینی گردی را از وسط ببرید و سوراخی در وسط آن باز کنید.

ب- کاغذی را لوله کرده از سوراخ بگذرانید.

ج- آدمکی از کاغذ بریده به لوله بچسبانید.

د- آدمک را کج کنید.

هـ) آن را رها سازید. آدمک به آرامی سرپا می ایستد.

 

 

 

 

  

مرکز ثقل تمامی وسایل آزمایش کمی مایل به طرف راست نقطه اتکا در حاشیه سیب زمینی قرار دارد.

هـ - جاذبه زمین مرکز ثقل را بطرف پائین می کشد و در نتیجه آدمک به بالا می رود.

 

 

 

سنگ و نخ

 

الف- قطعه سنگ کوچکی را بردارید و به دور آن طناب محکمی ببندید و دو قطعه نخ نازکی را به دو طرف طناب وصل کنید و سر یکی از نخ ها را از دستگیره ی در آویزان سازید.

ب- خیلی آهسته از نوک نخ گرفته پایین بکشید، ملاحظه خواهید کرد که نخ بالایی پاره می شود.

ج- این بار از نوک نخ گرفته به سرعت تکان بدهید، ملاحظه خواهید کرد که نخ پایین باز می گردد.

 

 

 

 

 

 

 

وقتی شما آهسته از نوک نخ می کشید، فشاریکه به نخ پائینی وارد می اید، تنها فشار دست شماست. ولی فشاریکه به نخ بالائی وارد می آید، فشار دست شما به اضافه سنگینی سنگ است، بدین جهت نخ بالائی پاره می‌شود.

در مرحله دوم که نخ را به سرعت حرکت می دهید فشاریکه به نخ پائینی وارد می آید، فشار دست شما به اضافه خاصیت ماند یا مقاومت سنگ در برابر حرکت می‌باشد، در حالیکه فشار وارد به نخ بالائی، تنها سنگینی سنگ است لذا نخ پائینی پاره می شود.

  

 

 

 

 

 

 

بازی و سزگزمی

یک بازی با استفاده از قوانین فیزیک  

 

 

 

 

برای دریافت بازی روی تصویر کلیک کنید  

بازی و سرگرمی

یک  بازی برای افزایش دقت  

 

 

 

برای دریافت فایل روی تصویر کلیک کنید

خورشید

نگاهی به خورشید از نزدیک ترین فاصله ی ممکن  

 

تصاویر دریافت شده از ناسا  

 

 

 

برای دریافت کلیپ روی تصور کلیک کنید

داستانک

در تاریخ مشرق زمین شیوانا را استاد عشق و معرفت و دانایی می دانند، اما او در عین حال کشاورز ماهری هم بود و باغ سیب بزرگی را اداره می کرد و درآمد حاصل از این باغ صرف مخارج مدرسه و هزینه زندگی شاگردان و مردم فقیر و درمانده می شد.

درختان سیب باغ شیوانا هر سال نسبت به سال قبل بارور تر و شاداب تر می شدند و مردم برای خرید سراغ او می آمدند. یک سال تعداد سیب های برداشت شده بسیار زیادتر از از قبل بود و همه شاگردان نگران خراب شدن میوه های بودند. در دهکده ای دور هم کاهن یک معبد بود که به دلیل محبوبیت بیش از حد شیوانا، دائم پشت سر او بد می گفت و مردم را از خرید سیب های او بر حذر می داشت.

چندین بار شاگردان از شیوانا خواستند تا کاهن معبد را گوش مالی دهند و او را جلوی معبد رسوا کنند، اما شیوانا دائم آنها را به صبر و تحمل دعوت می کرد و از شاگردان می خواست تا صبور باشند و از دشمنی کاهن به نفع خود استفاده کنند !!!

وقتی به شیوانا گفتند که تعداد سیب های برداشت شده امسال بیشتر از قبل است و بیم خراب شدن میواه های میرود٬ شیوانا به چند نفر از شاگردانش گفت که بخشی از سیب ها را با خود ببرند و به مردم ده به قیمت بالا بفروشند، در عین حال به شاگردان خود گفت که هر جا رسیدند درسهای رایگان شیوانا را برای مردم ده بازگو کنند و در مورد مسیر تفکر و روش معرفتی شیوانا نیز صحبت کنند…

هفته بعد وقتی شاگردان برگشتند با تعجب گفتند که مردم ده نه تنها سیب های برده شده را خریدند بلکه سیب های اضافی را نیز پیش خرید کردند.

یکی از شاگردان با حیرت پرسید: اما استاد سوالی که برای ما پیش آمده این است که چرا مردم آن ده با وجود اینکه سال ها از زبان امین معبدشان بدگویی شیوانا را شنیده بودند ولی تا این حد برای خرید سیب های شیوانا سر و دست می شکستند؟

شیوانا پاسخ داد: جناب کاهن ناخواسته نام شیوانا را در اذهان مردم زنده نگه داشته بود، شما وقتی درباره مطالب معرفتی و درسهای شیوانا برای مردم ده صحبت کردید، آنها چیزی خلاف آنچه از زبان کاهن شنیده بودند را مشاهده کردند، به همین خاطر این تفاوت را به سیب ها هم عمومیت دادند و روی کیفت سیب های شما هم دقیق شدند و عالی بودن آنها را هم تشخیص دادند. ما سود امسال را مدیون بدگویی های آن کاهن بد زبان هستیم. او باعث شد مردم ده با ذوق و شوق و علاقه و کنجکاوی بیشتری به درس های معرفت روی آودند و در عین حال کاهن خود را بهتر بشناسند!

پیشنهاد می کنم به او میدان دهید و بگذارید باز هم بدگویی و بد زبانی اش را بیشتر کند! به همین ترتیب همیشه می توان روی مردم این ده به عنوان خریدار های تضمینی میوه های خود حساب کنید.

هر وقت فردی مقابل شما قد علم کرد و روی دشمنی با شما اصرار ورزید. اصلا مقابلش نایستید، به او اجازه دهید تا یکطرفه در میدان دشمنی یکه تازی کند… زمان که بگذرد سکوت باعث محبوب تر شدن شما و دشمنی او باعث شکست خودش می شود.

در این حالت همیشه به خود بگویید، قدرت من بیشتر است چرا که او هیچ تاثیری روی من ندارد و من هرگز به او فکر نمی کنم و بر عکس من باعث می شوم تا به طور دائم در ذهن او جولان دهم و او را وادار به واکنش نمایم، این جور مواقع سکوت نشانه قدرت است …
 
 
 
نمی‏دانم داستان پیرمردى را شنیده‏اید که می‏خواست به زیارت برود اما وسیله‌‏اى براى رفتن نداشت. به هر حال یکى از دوستان او، اسبى برایش آورد تا بتواند با آن به زیارت برود.

یکى دو روز اول، اسب پیرمرد را با خود برد و پیرمرد خوشحال از اینکه وسیله‏‌اى براى سفر گیر آورده، به اسب رسیدگى میکرد، غذا می‏داد و او را تیمار می‏کرد. اما دو سه روز که گذشت ناگهان پاى اسب زخمى شد و دیگر نتوانست راه برود.

پیرمرد مرهمى تهیه کرد و پاى اسب را بست و از او پرستارى کرد تا کمى بهتر شد. چند روزى با او حرکت کرد اما این بار، اسب از غذا خوردن افتاد.

هر چه پیرمرد تهیه می‏کرد اسب لب به غذا نمی‏زد و معلوم نبود چه مشکلى دارد. پیرمرد در پى درمان غذا نخوردن اسب خود را به این در و آن در می‏زد اما اسب همچنان لب به غذا نمی‏زد و روز به روز ضعیف‏تر و ناتوان‏تر میشد تا اینکه یک روز از فرط ضعف و ناتوانى نقش زمین شد و سرش خورد به سنگ و به شدت زخمى شد.

این بار پیرمرد در پى درمان زخم سر اسب برآمد و هر روز از او پرستارى می‏کرد. روزها گذشت و هر روز یک اتفاق جدید براى اسب مى‌‏افتاد و پیرمرد او را تیمار می‏کرد تا اینکه دیگر خسته شد و آرزو کرد اى کاش یک اتفاقى بیفتد که از شر اسب راحت شود.

آن اتفاق هم افتاد و مردى که اسب پیرمرد را دید خواست آن را از پیرمرد خریدارى کند. پیرمرد خوشحال شد و اسبش را فروخت.

وقتى صاحب جدید، سوار بر اسب دور می‏شد، ناگهان یک سؤال در ذهن پیرمرد درخشید و از خود پرسید من اصلاً اسب را براى چه کارى همراه خود آورده بودم؟ اما هر چقدر فکر کرد یادش نیامد اسب به چه دلیلى همراه او شده بود!

پس با پاى پیاده به ده خود بازگشت و چون مدت غیبت پیرمرد طولانى شده بود همه اهل ده جلو آمدند و به گمان اینکه از زیارت برمی‏گردد، زیارتش را تبریک گفتند! تازه پیرمرد به خاطر آورد که به چه هدفى اسب را همراه برده و اهالى ده هم تا روزها بعد تعجب می‏کردند که چرا پیرمرد مدام دست حسرت بر دست می‏کوبد و لب می‏گزد!!
 
 
 
پادشاهی جایزهء بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل، آرامش را تصویر کند.

نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلو ها، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در خاک می دویدند، رنگین کمان در آسمان، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.

پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد.

اولی، تصویر دریاچه آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود. در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید، و اگر دقیق نگاه می کردند، در گوشه چپ دریاچه، خانه کوچکی قرار داشت، پنجره اش باز بود، دود از دودکش آن بر می خواست، که نشان می داد شام گرمی آماده است.

تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد . اما کوهها ناهموار بود، قله ها تیز و دندانه ای بود. آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه ای تاریک بود، و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سیل آسا بود.

این تابلو هیچ با تابلو های دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند، هماهنگی نداشت. اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد، در بریدگی صخره ای شوم، جوجه پرنده ای را می دید. آنجا، در میان غرش وحشیانه طوفان، جوجه گنجشکی، آرام نشسته بود.

پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده جایزه بهترین تصویر آرامش ، تابلو دوم است. بعد توضیح داد:

” آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا، بی مشکل، بی کار سخت یافت می شود، چیزی است که می گذارد در میان شرایط سخت، آرامش در قلب ما حفظ شود. این تنها معنای حقیقی آرامش است.”
 
 
 
بانوى خردمندى در کوهستان سفر مى کرد که سنگ گران قیمتى را در جوى آبى پیدا کرد.

روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود. بانوى خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود. مسافر گرسنه، سنگ قیمتى را در کیف بانوى خردمند دید از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد. زن خردمند هم بى درنگ، سنگ را به او داد مسافر بسیار شادمان شد و از این که شانس به او روى کرده بود، از خوشحالى سر از پا نمى شناخت.

او مى دانست که جواهر به قدرى با ارزش است که تا آخر عمر مى تواند راحت زندگى کند، ولى چند روز بعد، مرد مسافر به راه افتاد تا هرچه زودتر، بانوى خردمند را پیدا کند.

بالاخره هنگامى که او را یافت، سنگ را پس داد و گفت: «خیلى فکر کردم. مى دانم این سنگ چقدر با ارزش است، اما آن را به تو پس مى دهم با این امید که چیزى ارزشمندتر از آن به من بدهى. اگر مى توانى، آن محبتى را به من بده که به تو قدرت داد این سنگ را به من ببخشى...
 
 
 
یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.

آن روز با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند.

بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که از روی سنگی جاری بود. خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و ظرف نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن ظرف مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.

چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پر کرد.

اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت. چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند.

این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت.

ولی دیگرجریان آب خشک شده بود. چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند:

یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست.
و بر بال دیگرش نوشتند:
هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است.
 
یکی از روزها، پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند :

از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود و اینکه این کیسه ها را  برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند.

همچنین از آنها خواست که در این کار از هیچ کس کمکی نگیرند و آن را به شخص دیگری واگذار نکنند…

 وزراء از دستور شاه تعجب کرده و هر کدام کیسه ای برداشته و به سوی باغ به راه افتادند !

وزیر اول که به دنبال راضی کردن شاه بود بهترین میوه ها و با کیفیت ترین محصولات را جمع آوری کرده و پیوسته بهترین را انتخاب می کرد تا اینکه کیسه اش پر شد…

وزیر دوم با خود فکر می کرد که شاه این میوه ها را برای خود نمی خواهد و احتیاجی به آنها ندارد و درون کیسه را نیز نگاه نمی کند، پس با تنبلی و اهمال شروع به جمع کردن نمود و خوب و بد را از هم جدا نمی کرد تا اینکه کیسه را با میوه ها پر نمود…

وزیر سوم که اعتقاد داشت شاه به محتویات این کیسه اصلا اهمیتی نمی دهد. کیسه را با علف و برگ درخت و خاشاک پر نمود !!!

روز بعد پادشاه دستور داد که وزیران را به همراه کیسه هایی که پر کرده اند بیاورند

و وقتی وزیران نزد شاه آمدند، به سربازانش دستور داد، سه وزیر را گرفته و هرکدام را جدا گانه با کیسه اش به مدت سه ماه زندانی کنند…!!!
یکی از روزها، پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند :

از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود و اینکه این کیسه ها را  برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند.

همچنین از آنها خواست که در این کار از هیچ کس کمکی نگیرند و آن را به شخص دیگری واگذار نکنند…

 وزراء از دستور شاه تعجب کرده و هر کدام کیسه ای برداشته و به سوی باغ به راه افتادند !

وزیر اول که به دنبال راضی کردن شاه بود بهترین میوه ها و با کیفیت ترین محصولات را جمع آوری کرده و پیوسته بهترین را انتخاب می کرد تا اینکه کیسه اش پر شد…

وزیر دوم با خود فکر می کرد که شاه این میوه ها را برای خود نمی خواهد و احتیاجی به آنها ندارد و درون کیسه را نیز نگاه نمی کند، پس با تنبلی و اهمال شروع به جمع کردن نمود و خوب و بد را از هم جدا نمی کرد تا اینکه کیسه را با میوه ها پر نمود…

وزیر سوم که اعتقاد داشت شاه به محتویات این کیسه اصلا اهمیتی نمی دهد. کیسه را با علف و برگ درخت و خاشاک پر نمود !!!

روز بعد پادشاه دستور داد که وزیران را به همراه کیسه هایی که پر کرده اند بیاورند

و وقتی وزیران نزد شاه آمدند، به سربازانش دستور داد، سه وزیر را گرفته و هرکدام را جدا گانه با کیسه اش به مدت سه ماه زندانی کنند…!!!

شما کیسه خود را چگونه پر می کنید …؟!! 
 
 
 


 یکی از غذاخوری‌های بین‌راه بر سر در ورودی با خط درشت نوشته بود:

 شما در این مکان غذا میل بفرمایید، ما پول آن را از نوه شما دریافت خواهیم کرد.

راننده‌ای با خواندن این تابلو اتومبیلش را فوراً پارک کرد و وارد شد و ناهار مفصلی سفارش داد و نوش‌جان کرد.

بعد از خوردن غذا سرش را پایین انداخت که بیرون برود، ولی دید که خدمتگزار با صورتحسابی بلند بالا جلویش سبز شده است. با تعجب گفت:
 مگر شما ننوشته‌اید که پول غذا را از نوه من خواهید گرفت؟!

خدمتگزار با لبخند جواب داد: چرا قربان، ما پول غذای امروز شما را از نوه‌تان خواهیم گرفت،             ولی این صورتحساب مال مرحوم پدربزرگ شماست.  
 
 
 
ازکسانیکه از من متنفرند سپاس گزارم ، آنها مرا قوی تر میکنند.
از کسانی که مرا دوست دارند ممنونم، آنان قلب مرا بزرگتر می کنند.
ازکسانی که مرا ترک میکنند متشکرم، آنان به من می آموزند که هیچ چیز تا ابد ماندنی نیست.
از کسانی که با من می مانند سپاس گزارم، آنان به من معنای دوست واقعی را نشان می دهند. 
 
 


معما

یک معمای باور نکردنی  

 

چطور ممکنه ؟

 

 

تست هوش

تست هوش  

با این تست هوش سنی خود را اندازه بگیرید  

 

روش اندازه گیری هوش : ژس از کلیک روی دکمه ی استارت ُ چند عدد می آید  

و سپس ناپدید  می گردد  

شما باید این اعداد را به ترتیب مشخص نمایید  

امید وارم هوش سنی شما مربوط به ۸۰ تا۰ ۹ سالگی نباشد .  

  

 

برای دریافت فایل روی شکل کلیک کنید  

 

 

 

چه باید کرد ؟؟؟؟

 

چه باید کرد ؟؟؟؟ 

 

این روز ها بحث اتخاب مدرسه مناسب با روحیات فرزندان و توانایی های آنان مسئله ی بیش تر والدین گرامی و دلسوز میباشد  

اما آنان باید ضمن دقت در توانایی های فرزندان خود به محیط و معلمانی که فرزندان خود را به آنان میسپارند هم توجه نمایند و فقط به آمار ها و توصیه این و آن بسنده نکنند  

چند بار صحبت کردن با معلم و اولیا مدرسه می تواند روحیات آنان را مشخص کرده و تا حدودی ما را با کسانی که قرار است یک سال تربیت و اموزش فرزندمان را به آنان بسپاریم آشنا می نماید  

یادمان باشد  

قبولی در آزمون تیز هوشان نباید آنقدر برای ما مهم باشد که حاضر شویم همه چیز حتی فرزنمان را در این راه قربانی کنیم  

متاسفانه امروزه کسانی متولی آموزش دانش آموزان برای راه یابی به مدارس استعداد های درخشان هستند که کوچک ترین اطلاعی از روحیات این کورکان ندارند و به دانش آموزان تنها به عنوان ابزاری برای تجارت نگاه می کنند .  

و فاجعه آن گاه رخ می دهد که این ابزار در جهت میل آنان نباشد مانند اهن قراضه ای انان را دور انداخته و بی توجه به این که این ابزار از جنس پوست و گوشت هستند و درون این اندام کوچک روحی لطیف قرار دارد که با کوچک ترین بی توجهی آسیبی جدی می بیند  

به همین دلیل مقاله ی را  برای شما اولیا محترم آماده کرده ام که لازم می دانم قبل از هر کاری حتما آن را مطالعه نمایید .    

 

جهش تحصیلی وارتباط آن با هوش وخلاقیت   

بدون تردید نظام خلقت الهی، نظامی است ویژه و استثنایی و هرکس به گونه ای خاص و متفاوت از دیگری آفریده می شود.کودکان و نوجوانان از جهات مختلف ذهنی، جسمی، عاطفی و روانی با هم تفاوت دارند. ما در زندگی روزمره خود، عمدتاً به تفاوتهای قابل ملاحظه یا معنی دار توجه داشته، کسانی را به گونه ای کاملاً مشهود نسبت به دیگران تفاوت دارند، استثنایی می نامیم. مثلاً در کنار گروهی از افراد جامعه که به دلایلی از نظر ذهنی دچار عقب ماندگی هستند، عده ای نیز در جهت دیگر منحنی هوشی قرار گرفته، به درجات مختلف از نظر هوشی به طور قابل ملاحظه ای برتر از همسالان خود می باشند. اما باید توجه داشت که تفاوتهای بین فردی، به خودی خود به معنای برتری و فضیلت نیست، چرا که تنها معیار ارزشها در نزد خالق تقواست. تقوا نیز کسب کردنی و ارادی است و اگر به لطف و حکمت الهی فردی از بهره هوشی فوق العاده برخوردار می شود، قدر مسلم به همان میزان مسئولیت بیشتری در زندگی اجتماعی، متوجه او و والدین و مربیانش می گردد. پروردگار متعال هر کس را به اندازه وسع و توانش مسئول می داند و بالطبع آنانی که ظرفیت ذهنی بیشتر و قدرت تفکر فوق العاده ای برخوردارند، بیش از دیگران مسئول هستند. بنابراین شناخت و تعلیم و تربیت صحیح افراد تیزهوش و پرورش استعدادها و خلاقیتهای ذهنی آنان به عنوان یک ضرورت و مسئولیت اجتماعی از اهم وظایف کارگزاران و دست اندرکاران نظام آموزشی کشور است. در دنیای پیچیده امروز که شاهد رقابتهای بسیار فشرده جوامع مختلف در دستیابی به تکنولوژی برتر به مثابه منبع اصلی قدرت هستیم، افراد تیزهوش و خلاق و صاحبان اندیشه های نو و تفکر واگرا، از گرانبها ترین سرمایه های هر جامعه و ملتی هستند. اینک جامعه ما بیش از هر زمان دیگر نیازمند افراد هوشمند، خلاق و نوآور است. هر قدر جهانی که در آن زندگی می کنیم پیچیده تر می شود نیاز به شناسایی و پرورش ذهنهای خلاق و آفریننده بیشتر و شدیدتر می گردد و به همین دلیل در دهه اخیر مطالعات و تحقیقات مربوط به تیزهوشی و خلاقیت از مهمترین مسائل، در قلمرو روانشناسی آموزشگاهی بوده است.اما اصلی ترین سؤال این است که آیا هر کودک و بزرگسال تیزهوشی می تواند خلاق و مبتکر باشد و یا اینکه پدیده خلاقیت امری دیگر و مستلزم توجه دیگری است؟ قبل از بحث مختصری پیرامون خلاقیت، تذکر این نکته لازم است که افراد خلاق و نوآور عموماً از بهره هوشی بالاتر از متوسط برخوردار هستند، اما هر فرد تیزهوش لزوماً خلاق و نوآور و صاحب تفکر واگرا نیست، لذا تیزهوشی زمانی می تواند از ارزش فوق العاده ای برخوردار باشد که خمیرمایه خلاقیت و نوآوری گردد و چه بسا عطف توجه به قدرت خارق العاده ذهنی کودک و انباشته کردن آن با مجموعه ای از اطلاعات و مهارتهای ذهنی و هدایت پیش از موقع کودک به یاد سپاری معلومات آموزشگاهی، خود مانع رشد خلاقیت و آفرینش ذهنی وی شود. در گذشته دور، «افلاطون»اعتقاد داشت بهتر است کودکان تیزهوش و با استعداد را برگزینیم و به خوبی تربیت کنیم تا رهبری و مدیریت آتن و اسپارت را به آنان بسپاریم. به عبارت دیگر افلاطون انتخاب و تربیت تیزهوشان را برای اداره امور جوامع ضروری می دانست و بسیاری نیز بر این عقیده استوار بودند. پس از انقلاب صنعتی در اروپا هم این اندیشه خریدار بسیاری داشت، بدین معنی سردمداران جوامع صنعتی بر آن بودندکه با دایر کردن دوره های تخصصی و تربیت افراد تیزهوش، مدیریت مراکز صنعتی، علمی و فنی را به آنان واگذار کنند.از سالهای 1950 به این سو، این تفکر با حفظ تازگی خود به شکل امروزی آن مطرح گردید. با توجه به این که دنیا روز به روز پیچیده تر می شود وتکنو لوژی با سرعت سرسام آوری به پیش می رود،سخن از حنگ ماهواره هاست،انسان های رباتیک پای به عرسه حیات بشری می گذارند ولجام گسیختگیهای فرهنگی هم به شیوه های بی سابقه ای فراگیر شده وخواهد شد،اگر محصلان هر جامعه بخصوص تیز هوشان آن نتوانندبر تکنو لوژی جدیداحاطه داشته باشند،آن جامعه دچار نوعی عقب ماندگی فرهنگی خواهد شد. پس باید بچه ها را به گونه ای تربیت کنیم که از حداکثر ظرفیت هوشی خویش بهره مند شوند تا در آینده قادر باشند خود و جوامع صنعتی شان را اداره کنند. امروزه دنیا به این نتیجه رسیده است که اگر چه تیزهوشان از اهمیت بسیاری برخوردارند و درست است که انسانها برای ادامه حیات مطلوب خود نیازمند بهره گیری از حداکثر ظرفیت هوشی خویش هستند، اما در آینده کشورهای قدرتمند و جوامع پیشرو، جوامعی هستند که به منابع قدرت بیشتری دسترسی داشته باشند و منبع اصلی قدرت یعنی تکنولوژی جدید و برتر؛ به بیان دیگر در دهه اول سال 2000 کشوری که بتواند به تکنولوژی برتر مسلح شود غنی تر و قوی تر خواهد بود. بنابراین شایسته است که از میان افراد تیزهوش جامعه، نوجوانان و جوانانی را انتخاب و تربیت کنیم که دارای قابلیتهای آفرینش علمی و هنری هستند. همچنین زمینه «تفکر واگرا» را برای آنان فراهم کنیم تا با اختراعات و نوآوریهایشان جامعه و کشور خویش را قدرتمند سازند. اگر ما نیز بخواهیم به آینده کشورمان بیندیشیم چاره جز این نداریم که به جای توجه به پیش افتادگیها و جهشهای تحصیلی و مدرک گراییها، شیوه های آموزش خلاق را در مدارسمان به کار بریم و در دانشگاههایمان نیز به امر پرورش خلاقیت در میان جوانان بیشتر بپردازیم. بدون شک، در این ارتباط در جامعه ما بیشترین مسئولیت بر عهده کارگزاران و مربیان آموزش و پرورش است که با علم و آگاهی، محبت و صبوری نوباوگان و نوجوانان کشورمان را به گونه ای تربیت نمایند که آنان بتوانند سرنخ تکنولوژی برتر را به دست گرفته، در برابر همه لجام گسیختگیهای فرهنگی مقاوم باشند. خلاقیت امری است فردی که طی آن شخص با استفاده از «تفکر واگرا» فکری نو و تولیدی تازه ارائه می دهد. خلاقیت در نوجوانی و جوانی به اوج خود می رسد صاحبان تفکر خلاق از اعتماد به نفس قوی، احساس خود ارزشمندی بسیار، آزاد اندیشی، انعطاف پذیری فراوان و قدرت تخیل شگفت انگیز برخوردارند. اینان کسانی هستند که از اوقات فراغت خود بهترین بهره را می گیرند و دارای آرامش و تعادل روانی هستند. صراحت لهجه، شوخ طبعی، منطقی بودن، استقلال رأی و قضاوت از دیگر ویژگیهای افراد خلاق است. ذهن افراد مبتکر و خلاق خارج از کانال بندیها و نرمهای مشخص جامعه کار می کند و ایشان همواره قراردادها و نرمهای موجود را مورد سؤال قرار می دهند. زیاد سؤال کردن و داشتن ابتکار عمل نیز از خصایص انسانهای خلاق به شمار می آید. حقیقت این است که خلاقیت به معنای خاص آن، به مثابه برترین ویژگی ذهنی انسان مولد و متفکر، خود نشانی است از رشد متعادل و متعالی شخصیت و پاسخی است به نیاز همیشه انسان به شکافتن بن بستها و راه یافتن به فراترها. برای اینکه نوجوانان و جوانان از شخصیت مستقل، متعادل و متعالی که جوهره شکوفایی وجود و خلاقیتهای ذهنی است برخوردار گردند، باید زمینه های تلاش و حرکت آنها را به تناسب رشد شخصیت و تحول ذهنی شان فراهم ساخت و موانع پیشرفت آنان را برطرف کرد. از آنجا که وجود موانع متعدد، فشارها، شکستها و ناکامیهای مکرر در زندگی موجبات ایجاد سستی و تزلزل در پایه های شخصیت در حال رشد کودکان و نوجوانان را فراهم می سازد و اعتماد به نفسشان را کاهش داده، احساس خود ارزشمندی ایشان را تضعیف می کند، می بایست از رها ساختن آنان در میان انبوه مشکلات اجتماعی و فشارهای اقتصادی حتی الامکان اجتناب ورزید. حقیقت این است که در غالب موارد ، جهش های تحصیلی سبب می شود که کودکان به طور یک بعدی رشد کنند و بدور از یک بالندگی هماهنگ و متعادل، با تحمل کمبودها و فشارهای عاطفی، روانی و اجتماعی، ترد و شکننده شده، شخصیتی کاملاً آسیب پذیر و فاقد استقلال رأی داشته باشند. این قبیل کودکان و نوجوانان عموماً از آزاداندیشی، استقلال رأی، بی تکلفی و شوخ طبعی که از برجسته ترین ویژگیهای افراد خلاق و مبتکر است محرومند و همواره در اندیشه و تلاش و کاری هستند که صرفاً رضایت اولیاء و مربیانشان را فراهم آورند. برخی از اینان متأسفانه فقط به سو گلی خانه و مدرسه تبدیل می شوند، در حالیکه بچه های خلاق خودشان هستند و یا می خواهند خودشان باشند! راستی وقتی که انسان از یک رشد هماهنگ و متعادل جسمی، ذهنی، عاطفی، اخلاقی و اجتماعی بهره مند نباشد، چگونه می تواند از بهداشت روانی، آرامش خاطر، اعتماد به نفس و احساس خود ارزشمندی که از پایه های نخستین خلاقیت های ذهنی ایت برخوردار شود؟! به گفته «تورانس»(1989) که از محققان برجسته روانشناسی خلاقیتهای ذهنی است: «خلاقیت، شکافتن بن بستها و دست دادن با فرداست». با توجه به این بیان، چگونه کودک یا نوجوانی که نیازهای اولیه و اساسی او بنحو شایسته ای تأمین نشده و تمامی شخصیتش در دایره ذهنش محبوس گشته است می تواند بن بستهای محیط و جامعه اش را بشکافد، طرحی نو در اندازد، از قالب خویش به در آمده، پیوندی با دنیای فردا داشته باشد؟! به طور کلی برای اینکه بچه ها ذهنی خلاق داشته باشند، نیازمند آرامش روانی، اطمینان خاطر و اعتماد به نفس قوی هستند. تنبیه، تهدید، تحقیر و هرگونه فشارهای روانی و ذهنی و تهدید شخصیت فراگیر و در حال رشد کودک آفت رشد و شکوفایی خلاقیتهای ذهنی است. بنابر آنچه که اختصاراً به آن اشاره شد، برای اینکه کودکان و نوجوانان ما از بهداشت روانی، شخصیتی مستقل و ذهنی خلاق برخوردار شوند ضروری است:با توجه به نیازهای اساسی کودک و حسن تأمین آنها، زمینه رشد متعادل و هماهنگ شخصیت ایشان را فراهم کرده از اعمال هرگونه فشار جسمی، ذهنی، عاطفی و روانی اجتناب نمود. 1- ضمن توجه بیشتر به شیوه های ارضای حس کنجکاوی فوق العاده کودکان تیزهوش و هدایت مطلوب انرژی روانی ایشان، از پرورش مهارتهای حسی، عاطفی و اجتماعی آنان غافل نبود. 2- از آنجا که جهش تحصیلی، به خصوص جهشهای چندگام، همواره سبب می شود کودک در موقعیتی قرار گیرد که از نظر عاطفی، روانی و اجتماعی آمادگی نشان دادن واکنشها یا رفتارهای مطلوب و مورد انتظار را نداشته، غافل از رشد مستقل شخصیت خود صرفاً در اندیشه جلب توجه و رضامندی دیگران به سر برد و بالطبع از هرگونه آفرینشهای ذهنی محروم ماند، شایسته است ضمن ارج نهادن به ظرفیت ذهنی فوق العاده کودکان تیزهوش از موجه ساختن زودرس آنان با برنامه های درسی و تأکید بر محفوظات و عنوان کردن تکالیف مختلف پرهیز شود. 3- بایسته است حتی الامکان تلاش کنیم که شخصیت در حال رشد کودکان و نوجوانان را در گرداب فشارهای ذهنی و اجتماعی، آسیب پذیر و متزلزل نسازیم. 4- لازم است هرگز از کودکان و نوجوانان نخواهیم که همه انرژی و توان خویش را صرفاً برای رضامندی اولیا و مربیان مصروف دارند. باید به آنها فرصت دهیم هر زمان که مقدور است آزادانه و مستقل به مسئله یا فعالیتی که عمیقاً دوست دارند و بهتر از هر کار دیگر از عهده آن بر می آیند بپردازند. شایسته است نوجوانان و جوانان مطلوب ترین اوقات فراغت را در اختیار داشته باشند تا آزادانه و به گونه ای که دوست دارند از آن بهره برده، از هوشمندی و استعداد خود بهترین و بیشترین استفاده را بکنند. 5- برگزاری کلاسهای آموزش خانواده برای اولیای جوان، به خصوص کسانی که دارای کودکان تیزهوش و سرآمد هستند و آشنا کردن ایشان با روشهای پرورش حس کنجکاوی و قدرت خلاقیت در کودکان و نیز آگاه ساختن مربیان مدارس از روشهای آموزش بالینی و خلاق، امری است بسیار ضروری. 6- تأسیس و گسترش مراکز مشاوره و راهنمایی خانواده و کودکان سرآمد و خلاق(سنین پیش دبستان و دبستان) از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است. 7- در نهایت انجام مطالعات مستمر پیرامون کودکان تیزهوش و خلاق جامعه و همچنین استفاده از نتایج بررسیهای انجام شده درباره آن دسته از کودکان تیزهوشی که در سالهای گذشته با جهشهای تحصیلی پی در پی مدارج مختلف تحصیل را طی کرده، اما هیچگونه خلاقیتی از خود نشان نداده اند نیز می تواند راهگشای بسیار از برنامه های آتی و پاسخی برای خوش باوریها و پیش داوریها باشد.

داستانک

 

سوار یک تاکسی شدم ، و به فرودگاه رفتیم . داشتیم در خط عبوری صحیح رانندگی می کرد که ناگهان یک ماشین درست در جلوی ما از جای پارک بیرون پرید . راننده تاکسی ام محکم ترمز گرفت . ماشین سر خورد، و دقیقاً به فاصله چند سانتیمتر از ماشین دیگر متوقف شد!

 راننده ماشین دیگر سرش را ناگهان برگرداند و شروع کرد به ما فریاد زدن. راننده تاکسی ام فقط لبخند زد و برای آن شخص دست تکان داد . منظورم این است که او واقعاً دوستانه برخورد کرد . بنابراین پرسیدم : ((چرا شما تنها آن رفتار را کردید؟ آن شخص نزدیک بود ماشین تان را از بین ببرد و ما را به بیمارستان بفرستد!)) در آن هنگام بود که راننده تاکسی درسی را به من داد که اینک به آن می گویم : ((قانون کامیون حمل زباله.)) او توضیح داد که بسیاری از افراد مانند کامیون های حمل زباله هستند . آنها سرشار از آشغال، ناکامی، خشم، و ناامیدی در اطراف می گردند . وقتی آشغال در اعماق وجودشان تلنبار می شود، آنها به جایی احتیاج دارند تا آن را تخلیه کنند و گاهی اوقات روی شما خالی می کنند.به خودتان نگیرید. فقط لبخند بزنید، دست تکان بدهید، برایشان آرزوی خیر بکنید، و بروید. آشغال های آنها را نگیرید و پخش کنید به افراد دیگر ی در سرکار، در منزل، یا توی خیابان ها . حرف آخر این است که افراد موفق اجازه نمی دهند که کامیون های آشغال روزشان را بگیرند و خراب کنند... .

...زندگی ده درصد چیزی است که شما می سازید و نود درصد نحوه برداشت شماست...