خاطرات یک بی عرضه (جلد سوم)
خاطرات یک بیعرضه (جلد چهارم)
گوشه 2 چشمتون رو بکشید (مثل چینی ها)...
بعد به عکس نگاه کن ...
کاش در کودکی میماندیم
جایی که تنها تلخی زندگیمان
شربت سرما خوردگی بود و بس
آبی آسمان که میبینم و میدانم که نیست
و خدایی که نمی بینم و میدانم که هست
اشتباهم این بود که هر جا که رنجیدم خندیدم
فکر کردند درد ندارد ضربه ها را محکمتر زدند
صـدای پـای بـهار می آیـد ...
امسال هم چون سالهای دیگر بهار با تمام زیبایی هایش عزم جزم کرده تا بیاید و مهمان خانه های ما ایرانیان شود. هرچند اینطور بنظر می رسد که بخاطر افزایش بی رویه قیمت ها و کاهش شدید قدرت خرید مردم دلها بیشتر از هر سال دیگری شور میزند و نگران آمدن بهار است اما بهار می آید تا دلهایمان را بهاری کند به قلبهایمان آرامش ببخشد، نوید شادابی و سرزندگی دهد و نوروز بر تار روزگار خوش بنوازد ...
بهار که می آید، دستان باد بوی شکوفه می دهد
جوانه های تک درخت باغچه، با نوازش نسیم جان می گیرند
آرام و آهسته
خدایا، رویش یک دانه تمام عظمت تو را فریاد می زند
من یقین دارم بهار می آید
اما این را هم می دانم که او فقط بهانه ایست برای رویش!
دلی که بهاری باشد برای رویش از او اجازه نمی گیرد، هر جا باشد بهار را به آنجا می کشاند
بارها دیده ام بهار، به عادت تکرار، میهمان دلهایی شده تا بهانه رویش شود
بهار عاشق بود و زمین معشوق
عشق بی تابی می آورد و بهار بی تاب بود
زمین اما آرام و سنگین و صبور و بهار پرده از عاشقی برداشت
آن هنگام که رازش عظیم گشت و عشقش هویدا و جهان حیرت کرد
برخیز که میرود زمستان
بگشای در سرای بستان
نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان
وین پرده بگوی تا به یک بار
زحمت ببرد ز پیش ایوان
برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه میکند گل افشان
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه و بانگ پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش بحال روزگار …
منتظران بهار! بوی شکفتن رسید
مژده به گلها برید، یار به گلشن رسید
لمعه مهر ازل، بر در و دیوار تافت
جام تجلی به دست، نور ز ایمن رسید
نامه و پیغام را رسم تکلف نماند
فکر عبارت کراست معنی روشن رسید
زین چمنستان کنون، بستن مژگان خطاست
آینه صیقل زنید دیده به دیدن رسید
بیدل از اسرار عشق، هیچ کس آگاه نیست
گاه گذشتن گذشت، وقت رسیدن رسید
بازم بهار می خواد بیاد
مهمون خونه ها بشه
می خواد یه کاری بکنه
لبها به خنده وا بشه
پروانه ها رو میاره
پر بزنن تو باغچه ها
صورت گل را ببوسن
حرف بزنن با باغچه ها
آدمها رو وا می داره
خونه تکونی بکنن
بلبلا ر ووا می داره
تا نغمه خونی بکنن
به ابر می گه بازم ببار
به روی هر شهر و دیار
بازم شکوفا می کنه
گلها رو توی سبزه زار
بهار میاد با یک سبد
پر از گلای رنگارنگ
روی لبات جا می ذاره
یه خنده ناز و قشنگ
می خواستم زندگی کنم
راهم را بستند
عاشق شدم
گفتند دروغ است
گریستم
گفتند بهانه است
خندیدم
گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ...
می خواهم پیاده شوم !
زندگی مثل دوچرخه سواری می مونه ..واسه حفظ تعادلت همیشه باید در حرکت باشی .....آلبرت انیشتین
--------------------------------------------------------------------------------
جرج آلن: اگر کسی را دوست داری، به او بگو. زیرا قلبها معمولاً با کلماتی که ناگفته میمانند، میشکنند
--------------------------------------------------------------------------------
میان انسان و شرافت رشته باریکی وجود دارد و اسم آن قول است . توماس براس
--------------------------------------------------------------------------------
همه دوست دارند به بهشت بروند,اما کسی دوست ندارد بمیرد.
بهشت رفتن جرأت مردن میخواهد.
شریف ترین دلها دلی است که اندیشه ی آزار کسان درآن نباشد. زرتشت
--------------------------------------------------------------------------------
چارلی چاپلین: خوشبختی فاصله این بدبختی است تا بدبختی دیگر.
--------------------------------------------------------------------------------
روزی روزگاری اهالی یه دهکده تصمیم گرفتند تا برای نزول باران دعا کنند, در روز موعود همه مردم برای مراسم دعا در محلی جمع شدند و تنها یک پسر بچه با خودش چتر آورده بود و این یعنی ایمان.
--------------------------------------------------------------------------------
بدبختی تنها در باغچه ای که خودت کاشته ای می روید.
--------------------------------------------------------------------------------
وقتی که زندگی برات خیلی سخت شد، یادت باشه که دریای آروم، ناخدای قهرمان نمیسازه.
--------------------------------------------------------------------------------
ای صمیمى ای دوست
گاه بیگاه لب پنجره خاطره ام می آیی. ای قدیمی ای خوب
تو مرا یاد کنی یا نکنی، من به یادت هستم.
آرزویم همه سرسبزی توست.
دایم از خنده، لبانت لبریز
دامنت پر گل باد.
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ------
برگ در انتهای زوال می افتد و میوه در انتهای کمال
بنگر که تو چگونه می افتی
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ------
آدم ها را از انچه درباره دیگران می گویند بهتر می توان شناخت تا از انچه درباره انها می گویند.
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- -----
فریدریش نیچه : 'آشفتگی من از این نیست که تو به من دروغ گفته ای،
از این آشفته ام که دیگر نمیتوانم تو را باور کنم.
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- --------
چیزی را که دوست داری به دست آور
وگر نه مجبوری چیزی را که به دست می آوری دوست داشته باشی.
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ------
از زندگی هرآنچه لیاقتش را داریم به ما میرسد نه آنچه آرزویش را داریم.
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ------
شکسپیر: همیشه به کسی فکر کن که تو رو دوست دارد، نه کسی که تو دوستش داری **
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- --------- --
وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها میکند پرهایش سفید میماند، ولی قلبش سیاه میشود....
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- --------- --
اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید. (کورش کبیر)
------------ --------- --------- -----------------------------------------------------------------------------
چارلی چاپلین: وقتی زندگی 100 دلیل برای گریه کردن به تو نشان میده تو 1000 دلیل برای خندیدن به اون نشون بده
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- --------- --------- ----
موفق کسی است که با آجرهایی که بطرفش پرتاب می شود، یک بنای محکم بسازد.
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- --------- --------- --------- -----
شکسپیر:عشق مثل آبه، می تونی تو دستات قایمش کنی
ولی یه روز دستاتو باز می کنی می بینی همش چکیده بی اینکه بفهمی دستت پر ازخاطرست.
--------------------------------------------------------------------------------
زندگی مثل پیاز است که هر برگش را ورق بزنی اشکتو در می یاره.
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ------
پیچ جاده، آخر راه نیست مگر اینکه تو نپیچی.
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ------
انیشتین: اگر انسان ها در طول عمر خویش میزان کارکرد مغزشان یک میلیونیوم معده شان بود اکنون کره زمین تعریف دیگری داشت.
--------------------------------------------------------------------------------
تا چیزی از دست ندهی چیز دیگری بدست نخواهی آورد این یک هنجارهمیشگی است.
کشف رابطه ی بین علم و ثروت با استفاده از ریاضیات!!
از قدیم گفته اند وقت طلاست، بنابر این:
زمان = پول
همین طور بنابر فرموده ی حضرت فردوسی توانا بود هرکه دانا بود، بنابر این:
توان = علم
از طرف دیگر بنابر قوانین فیزیکی، توان عبارت است از کار تقسیم بر زمان، یعنی:
زمان / کار = توان
با جای گذاری دو معادله ی اول در معادله ی سوم خواهیم داشت:
پول / کار = علم
یعنی: پول و علم نسبت معکوس با یکدیگر دارند و
هرچه علم و سوادت کم تر باشد درآمدت بیشتر است!
همچنین بنابر رابطه ی بالا، علم و کار با یکدیگر، نسبت مستقیم دارند، پس یک رابطه ی بسیار عمیق دیگر:
هر چه پول بیشتری داشته باشی، سوادت کمتر است و نیاز به کار کمتری داری!!
رابطه ی بسیار بسیار عمیق تر دیگر این که چون
علم / کار = پول،
بنابر این اگر علمت به صفر میل کند، پولت به بی نهایت میل می کند، پس:
اگر بی سواد باشی، مقدار پولت به فلک می کشد!!!
ظاهرا محمد جواد محبت متوجه شده اند که دوران گفتن از نامرادی ها و بی وفایی ها
به سر آمده چرا که تا دلت بخواهد و به هر طرف نگاه کنیم انبوهی از آن ها را در اطرافمان
می بینیم و نیازی به تذکر نیست .
اما آن چه امروزه بازارش نایاب و کمیاب شده که مدت هاست تاریخ مصرفش هم گذشته و دیگر در دل هیچ کس تولید نمی شود همان گذشت و محبت و فدا کاری است .
دو کاج از همان شاعر دوکاج
در کنار خطوط سیم پیام خارج از ده دو کاج روئیدند
سالیان دراز رهگذران آن دو را چون دو دوست میدیدند
روزی از روزهای پائیزی زیر رگبار و تازیانه باد
یکی از کاج ها به خود لرزید خم شد و روی دیگری افتاد
گفت ای آشنا ببخش مرا خوب در حال من تأمل کن
ریشههایم ز خاک بیرون است چند روزی مرا تحمل کن
کاج همسایه گفت با نرمی دوستی را نمی برم از یاد
شاید این اتفاق هم روزی ناگهان از برای من افتاد
مهربانی بگوش باد رسید باد آرام شد، ملایم شد
کاج آسیب دیده ی ما هم کم کمک پا گرفت و سالم شد
میوه ی کاج ها فرو می ریخت دانه ها ریشه می زدند آسان
ابر باران رساند و چندی بعد ده ما نام یافت کاجستان
شاعر: محمد جواد محبت، همان شاعر دوکاج
"گرگ هفلی همیشه عجله دارد که زودتر بزرگ شود.اما بزرگ شدن هم دردسرهای مخصوص به خودش را دارد.او ناگهان با فشارهای زیادی روبهرو و درگیر اتفاقهای عجیبی میشود؛ مثل میهمانیهای شبانه، افزایش مسئولیتهایش و حتی تغییرات ناشی از سن بلوغ.بعد از دعوا و قهر با دوست صمیمیاش، رالی، آیا گرگ میتواند به تنهایی از پس این مسئولیتها بر بیاید و با حقایق زشت زندگی مواجه شود؟این کتاب بینهایت خندهدار است."
«آیزاک بشویتس سینگر»(۱۹۰۴-۱۹۹۱)، نویسندهی لهستانی ساکن آمریکا، در کتاب «احمقهای چلم و تاریخشان» در قامت یک قصهگو مخاطبش را به جهان قصههایی میبرد که کوچک و بزرگ از شنیدنشان احساس لذت میکنند. او آنچنان که خود میگوید کتابش را نه فقط برای بچهها، بلکه برای والدین آنها هم نوشته است. به زعم نویسنده «والدین نیز بچههایی جدیاند.»
«چِلم» فقط یک شهر در لهستان نیست که سادهلوحی مردمش از گذشتههای دور تا امروز بر سر زبانها بوده است. اگر کتاب «بشویتس سینگر» را بخوانید، خواهید دید که با چلمی به وسعت جهان روبهرو هستیم و ما همگی ساکن چلمیم. چلمی بودن دشوار نیست. کافی است به اندازهی لحظهای قوم، تبار، کشور، شهر، خانواده، باور، فرهنگ یا زبان خود را بر دیگران برتر دانسته باشیم، تا به جرگهی شهروندان افتخاری چلم بپیوندیم. «احمقهای چلم»، قصهی انسانهای مغرور و در عین حال عقبماندهی سراسر دنیاست؛ قصهی انسانهایی که معتقدند «وقتی عقل را در آسمان تقسیم میکردند، نود درصدش را به آنها دادهاند.»
چلمیها نمیاندیشند. آنها یا تابع حاکماند یا تابع رهبران شورشی. البته هم حاکمان و هم رهبرانِ شورشی، اهل اندیشیدن هستند؛ منتهی همانطور که مردم چلم با نیندیشیدن بخشی از تاریخ حماقت را شکل دادهاند، گروه نخبگان نیز با اندیشههایشان به تکوین همان تاریخ یاری رساندهاند.
یک سال پس از ترجمهی فارسی کتاب احمقهای چلم و تاریخشان، کتابی دیگر از سینگر در ایران منتشر شد: «دوباره احمقهای چلم». شش داستان این کتاب که شامل هشت داستان کوتاه طنز و یک یادداشت کوتاه دربارهی ادبیات کودک است، باز به ماجراهای چلم اختصاص دارد. آخرین داستان کتاب، «تودی ناقلا و لیزر خسیس» که برآمده از قصههای بومی اکراینی است. در قصهای که سینگر روایت میکند، «تودی» به بهانهی آمدن خواستگار برای دخترش، از «لیزر» یک قاشق غذاخوری نقره امانت میگیرد و روز بعد قاشق را همراه یک قاشق چایخوری نقره به صاحبش برمیگرداند. وقتی لیزر میگوید که قاشق چایخوری متعلق به او نیست، تودی جواب میدهد: «قاشق شما دیروز یک بچه به دنیا آورد...» همین ماجرا سه شب دیگر ادامه پیدا میکند تا اینکه تودی، به بهانهی آمدن خواستگار این بار از لیزر میخواهد تا یک جفت شمعدان نقرهی گرانقیمتش را به او امانت دهد. لیزر خسیس هم با خوشحالی موافقت میکند، اما دیگر خبری از شمعدانها نمیشود! لابد باقی قصه را خودتان حدس زدهاید...
دنیای قصههای سینگر با جهان مالوف قصههای ما بیگانه نیست و لذت و سرخوشی ناشی از خواندن قصههایش نشانی است بر این نزدیکی.
در کتاب «دوباره احمقهای چلم»، پس از هشت داستان کوتاه، یادداشتی نیز به قلم نویسنده منتشر شده است. این یادداشت چنین نام دارد: «آیا کودکان نقادان اصلی آثار ادبیاند؟» یادداشت سینگر اینطور آغاز میشود: «کودکان بهترین خوانندگان آثار ادبیاند. بزرگسالان مسحور نام بزرگان، سخنان پرطمطراق و مقهور تبلیغات گستردهاند. نقادان نیز که به جامعهشناسی بیش از ادبیات علاقه دارند، میلیونها خواننده را وامیدارند تا داستانی را که در جهت تحول اجتماعی نباشد، ارزشمند ندانند... اما کودکان تسلیم چنین عقایدی نمیشوند... در عصر ما که قصهگویی یک هنر فراموششده است و جامعهشناسی آماتور و روانشناسی مبتذل جایگزین آن شدهاند، کودک هنوز خوانندهای است مستقل که به چیزی جز ذوق و سلیقهی خود تکیه نمیکند...»(صص ۹۰ و ۸۹) وی در ادامهی یادداشتش به ضرورت ارتباط عمیق متن با نویسنده اشاره کرده، مینویسد: «گاهی اوقات موضوعی دارم، اما چیزی مرا به نوشتن آن وانمیدارد. من دربارهی موضوعات بسیاری مطلب نوشتهام، ولی هرگز از آنها استفاده نخواهم کرد، زیرا واقعا به آنها علاقهمند نیستم. در نهایت هم باید متقاعد شوم ـ ولو به خطا ـ که تنها من میتوانم دربارهی این موضوع داستان منحصر به فردی بنویسم. آنگاه با خود میگویم این باید داستان من باشد. باید شخصیت، منش و راهی را که من در زندگی میروم، بیان کند.»(ص۹۰)
سینگر میگوید: «غمانگیز است که بسیاری از نویسندگانی که داستانهای ماوراءالطبیعهای را تحقیر میکنند، برای کودکان داستانهای تخیلیای مینویسند که چیزی جز هرج و مرج محض نیست. کتابهایی برای کودکان وجود دارد که جملههاشان منسجم و مرتبط با یکدیگر نیست. حوادث غیرارادی و به طور تصادفی رخ میدهد، بدون اینکه هیچ گونه ارتباطی با تجربیات یا افکار کودکان داشته باشد. چنین نوشتههایی نه تنها کودک را سرگرم نمیکند، بلکه به نحوهی تفکر او آسیب میرساند. گاهی اوقات حس میکنم که نویسندگان به اصطلاح پیشگام سعی میکنند کودک را برای «شبزندهداری فینیگانها»، اثر جیمز جویس یا معماهایی از این قبیل که بعضی پروفسورها به شرح آنها علاقهمندند آماده کنند. چنین داستانهایی به جای اینکه به اندیشهورزی کودکان کمک کنند، سبب ناتوانی فکری آنها میشوند. اینطور بگویم: داستان تخیلی، آری؛ مهملبافی، خیر.»(ص۹۱)
نویسنده که در روایتش از چلم به سنتهای قصهگویی شفاهی تکیه دارد، معتقد است: «ادبیات عامیانه نقش مهمی در ادبیات کودکانه بازی میکند. تراژدی در ادبیات مدرن بزرگسالان راه خود را به طور کامل از ادبیات عامیانه جدا کرده است. بسیاری از نویسندگان جدید بیریشه شدهاند. آنها نه تعلقی به هیچ دسته و گروه خاصی دارند و نه میخواهند داشته باشند. آنها حتی میترسند از اینکه قومگرا، ناسیونالیست یا حتی شوونیست نامیده شوند. در واقع ادبیات بدون ریشه وجود ندارد... هرچه یک نویسنده در محیطش ریشهدارتر شود، به همان اندازه نیز مردم بهتر میتوانند او را درک کنند و هرچه ملیتر شوند، جهانیتر خواهند شد. ... من کودکان یهودی، خردمندان یهودی، احمقهای یهودی و عروس و دامادهای یهودی را توصیف کردهام. حوادثی که نقل کردهام در ناکجاآباد اتفاق نیفتاده، بلکه در دهکدههای کوچکی که به خوبی میشناختم و در آنها بزرگ شده بودم اتفاق افتادهاند... بسیاری از کتابهای امروزی برای کودکان، رنگ محلی و جذابیت قومی ندارند. نویسندگان سخت تلاش میکنند تا جهانی بنویسند. آنها میخواهند کالایی تولید کنند که برای همه خوشایند باشد، نه برای یک گروه خاص... بدون ادبیات عامیانه و ریشههای عمیقش در یک مکان و موقعیت خاص، ادبیات منحط میشود و رو به ضعف مینهد. این موضوع دربارهی ادبیات در همهی زمانها صدق میکند. خوشبختانه حتی امروزه نیز ادبیات کودکان بیشتر ریشه در ادبیات عامیانه دارد تا ادبیات بزرگسالان و همین امر ادبیات کودکان را این اندازه برای نسل ما مهم کرده است...»(صص ۹۱-۳)
نویسنده یادداشتش را اینطور به پایان میبرد: «در عصر ما وقتی که ادبیات بزرگسالان رو به انحطاط نهاده، کتابهای خوب برای بچهها، تنها امید و تنها پناهگاه است. بسیاری از بزرگسالان کتابهای کودکان را میخوانند و از آنها لذت میبرند.»(ص۹۵)
بله! قصههای چلم هم برای کودکان و نوجوانان نوشته شده است، هم برای والدین آنها. طعم این قصهها را بچشید! ضرر نخواهید کرد!
احمقهای چلم و تاریخشان سال ۱۹۶۹ جایزهی Caldecatt را که یکی از جایزههای مهم ادبیات کودک و نوجوان آمریکا است به دست آورد. آیزاک بشویتس سینگر جایزهی نوبل ادبی سال ۱۹۷۸ را نیز در کارنامهی خود دارد.
منابع:
ـ احمقهای چلم و تاریخشان، آیزاک بشویتس سینگر، ترجمه: پروانه عروجنیا، تصویرگر: اوری شولتز، نشر آسمان خیال، تهران، چاپ دوم، ۱۳۸۹، قیمت: ۲۸۰۰تومان.
ـ دوباره احمقهای چلم، هشت داستان طنز، آیزاک بشویتس سینگر، ترجمه: خدیجه روزگرد، نشر آسمان خیال، تهران، ۱۳۹۰، قیمت: ۳۵۰۰ تومان