sutern rings

sutern rings

در جستجوی دانش
sutern rings

sutern rings

در جستجوی دانش

فرهنگ و ادب

شعری از پیر خرقان ، ابوالحسن خرقانی  

و 

خط زیبای امیر فلسفی  

 

 

معما

 معما

چند تصویر چهره در شکل زیر می بینید؟

هفت تا خوب است، اما گر بتوانید ۱۰ تصویر را ببینید بهتر است .... 

 

یک معما

 یک معما از دوستان مرکوری

 

سه پسردارم که حاصل ضرب سنشان٧٢است ومجموعه سنشان شماره ى خیابانیست که درآن زندگى میکنیم
سام شماره ى خیابان رادیدوگفت این مسئله مبهم است
دوستش گفت بله مبهم است ولى به هرحال امیدوارم روزى پسربزرگم درتیم فوتبال دانشگاه بازى کند
سن هریک ازاین پسرهاچه قدراست 

 

با تشکر از ستاره

مرا فراموش نکنید

مرا فراموش نکنید

روزی پدری در اتاق خود به شدت سرگرم کار بود و مشغول بررسی نامه ها و تنظیم قرار ملاقات و ... بود.
به طوری که وقتی دخترش به او نزدیک شد متوجه نشد. دختر پس از کمی سکوت گفت:
- بابا چیکار می کنید؟
- دخترم دارم قرار ملاقات هام رو توی دفترم می نویسم.
باز مجدداً دختر پس از چند لحظه سکوت گفت:
- بابا آیا اسم من هم در اون دفتر هست؟

برای یک لقمه نان

برای یک لقمه نان 

روزی نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید: «شما برای چی می نویسید استاد؟» برنارد شاو جواب داد: «برای یک لقمه نان»نویسنده جوان برآشفت که: «متاسفم! برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم!»برنارد شاو گفت: «عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم!»

عامل قحطی

عامل قحطی 

روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت وگفت:آقای شاو ! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است. برنارد شاو هم سریع جواب میدهد : بله ! من هم هر وقت شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید!

چرچیل و احمق

چرچیل و احمق

میگن یه روز چرچیل داشته از یه کوچه باریکی که فقط امکان عبور یه نفر رو داشته… رد می شده… که از روبرو یکی از رقبای سیاسی زخم خورده اش می رسه… بعد از اینکه کمی تو چشم هم نگاه می کنن… رقیبه می گه من هیچوقت خودم رو کج نمی کنم تا یه آدم احمق از کنار من عبور کنه… چرچیل در حالیکه خودش رو کج می کرده… می گه ولی من این کار رو می کنم

آموختم

آموختم


در گذر از جاده زندگی آموختم :

که : میتوان در یک لحظه تصمیم گرفت و یک عمر رنج کشید .

که : میتوان به رفتن ادامه داد بعد از آنکه تصور میکنی دیگر نمیتوانی.

که : میتوان افکار را کنترل کرد وگرنه آنها تو را کنترل میکنند .

که : بلوغ به تجربه های تو و درسهائی که از آنها گرفتی مربوط است نه به سالهای زندگیت .

که : قهرمان کسی است که کاری را که لازم است انجام شود ، بی توجه به عواقب آن انجام دهد .

که : گاهی حق داری عصبانی باشی ، اما حق نداری ظالم باشی .

که : مجبور نیستی دوستت را عوض کنی ، اگر چه بدانی دوستت عوض خواهد شد .

که : زندگی ات میتواند در یک لحظه توسط مردمی که تو حتی نمی شناسی تغییر کند .

که : حتی زمانی که تصور میکنی چیزی برای بخشیدن نداری می توانی به کسی که کمک می طلبد ببخشی .

جدول تناوبی عناصر

جدول تناوبی عناصر  

 

 

 

با کلیک بر روی تصویر شما وارد سایت علوم زمین کشور می شوید  

یکی از امکانات این سایت توضیح کامل کلیه ی عناصر می باشد  

امیدوارم از این مطلب و دیگر مطالب این سایت بهره ی کافی ببرید .

فراموش نکنیم

فراموش نکنیم 

 

مردی مقابل گل فروشی ایستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود .

وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه  
می کنی ؟

دختر گفت : می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد لبخندی زد و گفت :با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ  
می خرم تا آن را به مادرت بدهی.
وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نیست!

مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد.

شکسپیر می گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم  
می آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن