sutern rings

sutern rings

در جستجوی دانش
sutern rings

sutern rings

در جستجوی دانش

نجوم

 

 

خورشید گرفتگی جرئی 

 

 

 

 

 

 

باز هم خورشید گرفتگی

 

  

 

 

 

شکل های مختلف ماه در طی یک بار گردش به دور زمین   

 

 

 

 

حلقه های زحل  

 

 

 

 

 

تصاویری از یک ستاره ی دنباله دار  

 

 

 

 

اهرم در حال تعادل

 

 

اهرم در حال تعادل   

 

 

قلب

                                                              

قلب   

 

 

 

 

داستانک

دانه کوچک بود و کسی او را نمی‌دید. سال‌های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه کوچک بود.
دانه دلش می‌خواست به چشم بیاید، اما نمی‌دانست چگونه. گاهی سوار باد می‌شد و از جلوی چشمها می‌گذشت. گاهی خودش را روی زمینه روشن برگها می‌انداخت و گاهی فریاد می‌زد و می‌گفت: "من هستم، من اینجا هستم، تماشایم کنید ."

دانه ای که سپیدار بود
انه کوچک بود و کسی او را نمی‌دید. سال‌های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه کوچک بود.
دانه دلش می‌خواست به چشم بیاید، اما نمی‌دانست چگونه. گاهی سوار باد می‌شد و از جلوی چشمها می‌گذشت. گاهی خودش را روی زمینه روشن برگها می‌انداخت و گاهی فریاد می‌زد و می‌گفت: "من هستم، من اینجا هستم، تماشایم کنید ."
اما هیچکس جز پرنده‌ها‌یی که قصد خوردنش را داشتند یا حشره‌هایی که به چشم آذوقه زمستان به او نگاه می‌کردند، به او توجهی نمی‌کرد.
دانه خسته بود از این زندگی؛ از این‌ همه گم‌ بودن و کوچکی خسته بود. یک روز رو به خدا کرد و گفت:
"نه، این رسمش نیست. من به چشم هیچ‌کس نمی‌آیم. کاشکی کمی بزرگتر، کمی بزرگتر مرا می‌آفریدی." خدا گفت:
"اما عزیز کوچکم! تو بزرگی، بزرگتر از آنچه فکر می‌کنی. حیف که هیچ وقت به خودت فرصت بزرگ‌شدن ندادی. رشد ماجرایی است که تو از خودت دریغ کرده‌ای. راستی یادت باشد تا وقتی که می‌خواهی به چشم بیایی، دیده نمی‌شوی. خودت را از چشم‌ها پنهان کن تا دیده شوی."
دانه کوچک معنی حرف‌های خدا را خوب نفهمید، اما رفت زیر خاک و خودش را پنهان کرد.
سال‌ها بعد دانه کوچک، سپیداری بلند و با شکوه بود که هیچکس نمی‌توانست ندیده‌اش بگیرد. سپیداری که به چشم همه می‌آمد.
 

 

 هنرمند 

مردی در نمایشگاهی گلدان می ٿروخت . زنی نزدیک شد و اجناس او را بررسی کرد . بعضی ها بدون تزیین بودند، اما بعضی ها هم طرحهای ظریٿی داشتند

زن قیمت گلدانها را پرسید و شگٿت زده دریاٿت که قیمت همه آنها یکی است

او پرسید:چرا گلدانهای نقش دار و گلدانهای ساده یک قیمت هستند ؟چرا برای گلدانی که وقت و زحمت بیشتری برده است ، همان پول گلدان ساده را می گیری؟

ٿروشنده گٿت: من هنرمندم .

قیمت گلدانی را که ساخته ام می گیرم. زیبایی رایگان است  
 
 

آواز قو

 

 

آنگاه که زبان از گفتن باز می ماند و قلم از نوشتن  

 

موسیقی آغاز می گردد . 

 

لودویک وان بتهوون  

 

   

  

 

 

 

 

 

یک سخن

  

 

بارش مغزی  

 

بیسوادان قرن بیست و یکم کسانی نیستند که خواندن و نوشتن نمی دانند،

بلکه آنانی خواهند بود که نمیتوانند آموخته های گذشته را فراموش کرده  و

از نو بیاموزند.(آلوین تافلر)

 

این جمله را دوست خوبم معید برادران ارسال کرده است

تانگرام

 

 

تانگرام  

 

آمیخته ای از هوش و خلاقیت