sutern rings

sutern rings

در جستجوی دانش
sutern rings

sutern rings

در جستجوی دانش

داستان

 

 

چنان بیاموزم که نتوانند از من بدزدند

 

امام محمد غزالی گفته است : " چون از گرگان به خراسان بر می گشتم در راه گرفتار دزدان شدم و هر چه داشتم دزدان بردند. به التماس در ی آنها افتادم که هر چه بردید حلالتان باد . فقط توبره ای که مشتی کاغذ در آن است و به کار شما نمی آید ، به من باز دهید" چون بسیار التماس کردم ، بزرگ دزدان  را دل بر من سوخت و گفت:

 

" در توبره تو چیست که این همه به آن دل بسته ای ؟ "

 

گفتم : " یادداشتهایی است که برای نوشتن و آموختن آنها مدتی از خانمان دور شده ام و رنج فراوان برده ام ."

 

گفت : " پس چه میگویی که من درس آموخته ام  و دانش اندوخته ام ؟ در حالی که چون این کاغذ پاره ها  را از تو گرفتم بی دانش شدی؟  این چه  دانشی است که دزدان می توانند از تو بگیرند؟ "

 

پس بزرگ دزدان دستور داد تا توبره را به من باز دهند .

 

اما این سخن پیشوای  دزدان گویا هدایت خداوندی بود که از زبان او بر من اثر کرد . از آن پس کوشیدم تا هر چیز را چنان بیاموزم که نتوانند از من بدزدند.

برگرفته از کتاب  : داستانهایی از موفقیت و خلاقیت

خلاقیت با میوه

 

خلاقیت با میوه ها و نان 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شما هم سعی کنید  

 

یک تابستان  

و فرصت هایی که تکرار نمی شوند  

 


بای بای

 

 

همه چیز در پایان است  

 

 

هر سلام سر آغاز دردناک یک خداحافظی است 

 

 

هر سال این موقع از سال که می شد تلخ ترین روز سال برایم شکل می گرفت  

 

پایان یک سال دوستی هایی که مثال ان را در هیچ گوشه ای از دنیا نمی توانی یافت  

 

اما احساس من این است که گویی امسال هیچ گاه به پایان نخواهد رسید  

شاید به لطف دنیای مجازی است که این احساس به من دست داده است  

امسال هر وقت دلم برای شما تنگ می شد به سراغ وبلاگ می رفتم و  شما را آنجا می دیدم و ... 

 

به امید دیدار تا همیشه  

 

پروردگار پشت و پناهتان  

 

محبت بیکرانم نثار شما دوستان کوچکم  

  

 

امید وارم گروه لیاقین چیزی برای غلط گیری  نیابند  

 

 

goodbye.gif

 

 

 

 

زلزله ی ژاپن

 

زلزله ی ژاپن  

 

برای دیدن مناطق زلزله زده ی ژاپن قبل و بعد از زلزله روی تصویر کلیک کنید  

 

و بعد از دیدن تصاویر موس خود را روی تصاویر حرکت دهید  

 

این تصاویر شاهکار دیگری از گوگل است  

 

 

معما

 

 

۷ - معمای حاصلضرب فوری:

حاصلضرب (x-a),(x-b),(x-c),.....(x-z) چیست؟ 

 

 

- معمای  دریچه فاضلاب؟

چرا درب چاه یا دریچه راه آبهای خیابان گرد است و مربع نیست؟ 

 

۱۰- معمای گدای نابینا:

 

یک گدای نابینا یک برادر داشت که مرده بود. آن گدای نابینا چه نسبتی با آن برادری که مرده بود داشت. ( پاسخ: برادر  نیست) 

 

 

 

معما سه سبد میوه!!

 

 

 

 سه سبد میوه داریم که داخل یکی گلابی و در یک سبد دیگر سیب و در آخری مخلوط سیب و گلابی مباشد.

 

همچنین بر روی هرسبد برچسبی نوشته شده که نام (سیب) ، و یا (گلابی) و یا (سیب و گلابی) نوشته شده .  اما برچسب ها اشتباهی زده شده .

 

یعنی مثلا سبدی که برچسب سیب زده شده داخل آن یا (گلابی) است و یا مخلوط (سیب و گلابی) . حالا بگویید چگونه میشود با یکبار برداشتن  میوه از داخل یک سبد می توان گفت در هر سبد چه میوه ای است؟!!

 

شرط : داخل سبد ها دیده نمیشود .

 

فقط یکبار اجازه برداشن میوه از یکی از سبدها را دارید (انتخاب سبد اختیاری میباشد)

 

تعداد میوه های داخل سبد ها زیاد میباشد

 

سبدها به ترتیب نمیباشد. 

 

 

معمای :سه شخصیت در یک بالن !

 

یک شرکت ژاپنی در یک حرکت تبلیغاتی ، معمایی طرح کرد و اعلام کرد که به بهترین پاسخ ۵میلیون ین جایزه خواهد داد.

 

و اما معما؟!!! : بالنی در فضا که چندین کیلومتر از سطح زمین فاصله گرفته دچار مشکل فنی شده و در حال سقوط کردن میباشد و در صورت برخورد با سطح زمین مرگ سرنشینان آن حتمی میباشد.

 

تنها راه برای سقوط نکردن ،کم کردن وزن بالن میباشد تا آرام آرام ارتفاع خود را کم کند. اما در بالن هیچ چیز جز این سه شخصیت مهم وجود ندارد که به پایین پرت شود !! به ناچار یکی از این سه نفر را باید پرت کرد!

 

حال بگویید منطقی ترین راحل چیست ؟ کدام یک از این سه شخصیت را باید به پایین پرت کرد؟

 

در حالی که یکی از این شخصیتها ، بزرگترین سیاست مدار جهان ، دیگری بزرگترین اقتصاد دان دنیا ، و سومی بزرگترین دانشمند جهان میباشد!!

 

نبود هر کدام از این سه شخصیت دنیا را برهم خواهد زد!!!

 

بنظر شما  بهترین و منطقی ترین انتخاب ، کدام یک از این سه نفر میباشد؟

 

نظرات خود را در بخش نظرات بگذارید در صورت دادن پاسخ صحیح به ایمیل شما پیام تبریک ارسال خواهد شد .در غیر اینصورت باید سه هفته صبر کنید تا جواب به این بخش اضافه شود.

 

 

توجه جواب این معما را یک دختر بچه شش ساله ژاپنی داد و جایزه پنج میلیونی را برد! 

 

 

دنیای شگفت انگیز گرافیک

  

 

خلاقیت هنری

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دنیای شگفت انگیز گرافیک

 

 خلاقیت هنری  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خطای دید

 

 

به وسط عکس نگاه کنید وسرتون رو جلو وعقب ببرید 

 

 

 

 

چشمهایتان رو عکس بچرخانید 

کرم ابریشم

 

 

 

 

 

کرم ابریشم کوچک و نه چندان زیبا ،  بعد از تولد ، مدتی رو بی خیال و با خیال راحت و بدون در نظر گرفتن حیواناتی که ، امکان دارد برای رشد و متعالی شدن خودشون اون رو بخورند ، به خوردن بی مهابای برگ و تغذیه کامل میگذرونه، بعد از اینکه به اندازه کافی سیر شد  و به حد ترکیدن رسید !!  ، به گوشه ای میره و شروع به تنیدین پیله به دور خودش میکنه !‌و حسابی خودش رو تو اون می پیچونه و با شکم پر اونجا ، جا خوش میکنه !

 


 


مدت زمان مشخص و معلومی میگذره و کرم ما که حالا آماده پروانه شدنه، شروع به تقلا کردن و دست و پا زدن میکنه ، تا پیله دورش رو پاره کنه ، این پروسه برای پروانه جوان ، خیلی سخت و دردناک و  طولانیه ، ‌ولی بعد از عبور از این تلاش ، بالهاش جون می گیره و به آسمون آبی پرواز میکنه !  

 


پروسه پاره کردن پیله بوسیله ما ، که از دور ناظر و شاهد این پروسه هستیم،  شاید خیلی آسون و ساده بیاد ، و شاید دلسوزی مون  گل کنه و همدردی مون بگیره و  بخواهیم به هر وسیله ای ، پروسه  خروج از پیله اون پروانه جوان رو راحتتر کنیم !‌ درسته که با این کار ما ، پروانه جوان ما زودتر از پیله خارج میشه اما…………… 

 


پروانه ای که خودش پیله رونشکافته باشه ،‌ توان پرواز رو نخواهد داشت !!

همون پروسه سخت و دردناک پاره کردن پیله ، به بالهای اون توان پرواز میده ،‌ و ما با همدردی بیجا و نا مناسب  خودمون ، تمام زحمات اون رو بر باد دادیم و فرصت پرواز رو ازش گرفتیم !! و کل مسیر زندگیش رو به نوعی بسیار متفاوت از آنچه که باید باشه ، کنترل کردیم.  


 


پروسه یتیم هم درست شبیه همین اتفاق میمونه ، دلسوزی و همدردی بی جا ، و یا هر نوع دخالت بی جا ، فرد یتیم رو از رشد و تعالی خودش باز میداره .

اما با همدلی مناسب و درک کردن زمان و مکان و موقعیت و حالت ، فرد یتیم ، با آگاهی در لحظه خودمون می تونیم موجبات رشد و  تعالی اون فرد رو ، در راستای رسالت شخصی اش فراهم کرده و نه تنها مانع رشد دیگران نشویم که به نوعی ، با اینگونه همدلی و همراهی کردن با آنها ، با رقم زدن یک پروسه رشد دیگر در ناخودآگاه جمعی جهان هستی به رشد شخصی خودمون ، او و کل جهان هستی در راستای رسالتشون کمک کرده باشیم . 


 

داستان کوتاه

 

 

  

 

دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.

پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد، داد زد و بد و بیراه گفت، خدا سکوت کرد، جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد، آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد.

به پر و پای فرشته ‌و انسان پیچید، خدا سکوت کرد، کفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سکوت کرد، دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد، خدا سکوتش را شکست و گفت: "عزیزم، اما یک روز دیگر هم رفت، تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها یک روز دیگر باقی است، بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن."

لا به لای هق هقش گفت: "اما با یک روز... با یک روز چه کار می توان کرد؟ ..."

خدا گفت: "آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی‌یابد هزار سال هم به کارش نمی‌آید"، آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: "حالا برو و یک روز زندگی کن."

او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می‌درخشید، اما می‌ترسید حرکت کند، می‌ترسید راه برود، می‌ترسید زندگی از لا به لای انگشتانش بریزد، قدری ایستاد، بعد با خودش گفت: "وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایده‌ای دارد؟ بگذار این مشت زندگی را مصرف کنم.."

آن وقت شروع به دویدن کرد، زندگی را به سر و رویش پاشید، زندگی را نوشید و زندگی را بویید، چنان به وجد آمد که دید می‌تواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند، می‌تواند پا روی خورشید بگذارد، می تواند ....

او در آن یک روز آسمانخراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد، اما ...

اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید، روی چمن خوابید، کفش دوزکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که او را نمی‌شناختند، سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد، او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد، لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد.

او در همان یک روز زندگی کرد.

فردای آن روز فرشته‌ها در تقویم خدا نوشتند: "امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیست!"
امروز را از دست ندهید، 

 آیا ضمانتی برای طلوع خورشید فردا وجود دارد!؟